گنجور

 
سعیدا

ز چنگ و عود شنیدم به گوش حال نه قال

که آب بی توحرام است باده با تو حلال

کنایه ای به جهان پیر کاملی می گفت

که لایق است بجز عاشقی ز اهل کمال؟

خیال زاهد و ما بر نقیض یکدگر است

که او به ذکر جلال است و ما به فکر جمال

کسی که تشنه لب بیخودی است می داند

که لای باده نکوتر بود ز آب زلال

جمال پاک تو پرورده است قد تو را

در آفتاب نهال تو یافته است کمال

نه از برای تو آیینه رونما گشته

که بهر سینهٔ بی کینه گشته است مثال

ز دست عشق سعیدا مباد شکوه کنی

که گر چو نال شوی از جفای یار منال