گنجور

 
سعیدا

تنم چو روح سبک گشته در هوای لطیف

ز بوی خویش چو گل کرده ام غذای لطیف

خیال روی تو آرام دیده و دل ماست

به درد چشم نسازد بجز دوای لطیف

اگرچه غنچهٔ گل در قبای ناز، خوش است

خوش است قامت سرو تو در عبای لطیف

لطیف را سر و برگی به دردمندان نیست

مگر به داد سعیدا رسد خدای لطیف