گنجور

 
سعیدا

چو نیست معنی باطن به تخت و جاه ملاف

نشین به روی حصیر ای دلا و زر می باف

تو در طریق کسی رو که «ما عرفنا» گفت

مکن پرستش اغیار را چو عبدمناف

زیارت دل افتادگان این ره کن

که هر نفس به خدا کعبه می رود به طواف

طریق امن ره بیخودی و قلاشی است

که این گروه به امر خدا شدند معاف

ز بس فسرده دلی ای مرید خواب شدی

چو پنبه در گرو بستر و رهین لحاف

چه کعبه ای است خدایا دلم که هر دو جهان

نمی دهم ره و هر دم همی کنند طواف

شمار عقد نفس کن نه مهرهٔ تسبیح

که نقد عمر چنین می رود بسی به خلاف

تو ای خلاصهٔ گنجینهٔ خدای کریم

در این خزینه گشا چشم خویش شو صراف

هر آن که بر سر این توده خاک پا نگذاشت

نمی رسد قدمش بر رکاب روز مصاف

اگرچه یار مبراست از دو کون بگوی

که پاکبازی عشاق را دهد انصاف

هر آن که هست به وجهی معیشتی دارد

مرا بغیر جمال تو نیست وجه کفاف

کنم به فکر، سعیدا شکر ز شیر جدا

اگرچه فرق ندانم میان قاف ز کاف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode