چو نیست معنی باطن به تخت و جاه ملاف
نشین به روی حصیر ای دلا و زر می باف
تو در طریق کسی رو که «ما عرفنا» گفت
مکن پرستش اغیار را چو عبدمناف
زیارت دل افتادگان این ره کن
که هر نفس به خدا کعبه می رود به طواف
طریق امن ره بیخودی و قلاشی است
که این گروه به امر خدا شدند معاف
ز بس فسرده دلی ای مرید خواب شدی
چو پنبه در گرو بستر و رهین لحاف
چه کعبه ای است خدایا دلم که هر دو جهان
نمی دهم ره و هر دم همی کنند طواف
شمار عقد نفس کن نه مهرهٔ تسبیح
که نقد عمر چنین می رود بسی به خلاف
تو ای خلاصهٔ گنجینهٔ خدای کریم
در این خزینه گشا چشم خویش شو صراف
هر آن که بر سر این توده خاک پا نگذاشت
نمی رسد قدمش بر رکاب روز مصاف
اگرچه یار مبراست از دو کون بگوی
که پاکبازی عشاق را دهد انصاف
هر آن که هست به وجهی معیشتی دارد
مرا بغیر جمال تو نیست وجه کفاف
کنم به فکر، سعیدا شکر ز شیر جدا
اگرچه فرق ندانم میان قاف ز کاف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا بیا که توی شیر شیر شیر مصاف
ز مرغزار برون آ و صفها بشکاف
به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ
ز هر چه از تو بلافند صادقست نه لاف
عجب که کرت دیگر ببیند این چشمم
[...]
نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
دو یار همدم و یک شیشه ای ز باده صاف
اگر رسد به تو این آرزو زهی الطاف
به از کدورت زهد ریاست باده صاف
بیار باده که بالای طاعت است انصاف
کجاست خانه آن ماه خانگی که کنیم
ز شوق صاحب خانه به گرد خانه طواف
غلام پیر مغانم که لطف مشرب او
[...]
نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف
به عذر توبه دگر خویشرا مدار معاف
ز چاک پیرهنم دوختن چه سود ایدل
مرا که گشته ز تیغ فراق سینه شکاف
شکست قلب همه اهل عشق مژگانت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.