گنجور

 
سعیدا

اگر به دست من افتد دوباره ساغر عیش

به هر دو دست زنم جام عیش بر سر عیش

به آه یأس و ندامت تمام خواهم سوخت

شبی که چرخ مرا افکند به بستر عیش

قماش عیش که نقشش بر آب می بینم

مکن سرور تو بر این بساط کم بر عیش

در این زمانه چو عنقا وجود نایاب است

صفای وقت، دل با حضور [و] پیکر عیش

مرا به خانهٔ عشرت دگر مبر ای دل

که اوفتاده چه سرها ز پای بر در عیش

چه نیش ها که سعیدا به نوش عشرت نیست

مزن تو سینهٔ عریان خود به خنجر عیش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode