گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۰

 

دل شکسته ی ما را رعایتی فرمای

به پرسشی چه شود الله الله از سرِ پای

دمی درآی و زمانی بپای و در خلوت

کله فرو نه و بندِ بغلترق بگشای

اگر بلایِ دلِ مردم است بالایت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۸

 

اگر عنانِ عنایت به سوی ما تابی

مگر بود که مرا زنده باز دریابی

عجب اگر اجلم مهلتِ وصال دهد

مگر که دیر نیایی و زود بشتابی

بیا کز آتشِ فرقت چو ژاله می‌بارد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۲

 

نه قلزمم که به هم در شوم به هر بادی

که در میانه دلم هست کوه فولادی

غلط شدم که دلِ نا شکیب فرتوتم

چو آبِ تیره شود گر برون زند بادی

مثالِ صبر ِ من از روی ِ دوست دانی چیست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۷

 

اگر به کلبه احزان ما گذر کردی

فضای کلبه ما جنّتی دگر کردی

و گرچه در نظر حُسن او نمی‌آییم

چه بودی ار ز سر لطف یک نظر کردی

نکرد ناله زارم در او اثر هرگز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۰

 

عجب که رغبت دیدار دوستان کردی

قدم به کلبه ما رنجه ناگهان کردی

کدام خصم غباری میان ما انگیخت

که پای باز گرفتی و سر گران کردی

کدام باد ندانم بسوی مات افکند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۴

 

ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی

غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی

اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند

به دشمنی که تو با من به دوستی کردی

به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۸

 

نمازِ شام رسید ای بتِ سمرقندی

بساز چنگ و بزن پرده نهاوندی

اگر چو چنگ بننوازیم روا نبود

که چون بریشمم از پای و سر فروبندی

کرشمه‌ای کن و بَشکی بزن چه باشد اگر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۹

 

رسید جان به دهانم ز آرزومندی

مقام مرحمت است این نه موضعِ تندی

سزا منم به عقوبت گناه کار منم

زبانِ بی‌گنهت را به هرزه می‌بندی

اگر به خون‌ِ منت رغبتی‌ست بسم‌الله

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰

 

رسید جان به لبم از بس آرزومندی

هنوز وقت نیامد که باز پیوندی

به حالِ بنده که از دست می‌رود کارم

مگر نظر کنی از غایتِ خداوندی

غریب کشتن و آزارِ دوستان جستن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۱

 

گسسته‌ای و نخواهی که باز پیوندی

توقّع است که رحمت کنی و نپسندی

سرِ ستیزه گرفتی چه روی می‌بینی

درِ جفا بگشادی چه نقش می‌بندی

بیا و دیدۀ حاسد بکن که از غیرت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۴

 

اگر زمام ارادت به دست ما بودی

وجود معتکف حضرت شما بودی

برآمدی رمقی کر حیات من باقیست

اگر نه بوی تو در جنبش صبا بودی

وگر رقیب فضولی نمی شدی مانع

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۷

 

گر آتشی چو من در میان جان بودی

ز اندرون تو وقتی برآمدی دودی

نصیحتی که مرا می کنی به دیده قبول

بکردمی اگرم گوش خفته بشنودی

ز مطرب و می و چنگ ای پدر مکن منعم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۲

 

وفا نکردی و از دوستی بگردیدی

صلاحِ خویش مگر شیوه ی دگر دیدی

زمانه داد بسی روزگار هجرانم

تو چون زمانه مگر چشم تیره در دیدی

مگر زمانه خلافِ منت نمود به خواب

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۳

 

وفا نکردی و پیوندِ عهد ببردی

به دشمنی من از دوستی بگردیدی

عفا الله آن که به کینش هلاک خواهی کرد

گر این که با منِ مسکین به مهر ورزیدی

هزار شب ز تو در خون نشسته‌ام تا روز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۷

 

خلافِ عهد روا نیست در وفاداری

چه گویمت که تو بد عهد و بی وفا یاری

به اعتمادِ تو نااهل روزگارِ عزیز

به باد رفت به صد سختی و به صد خواری

نه شرط کردی و سوگند خوردی اوّلِ عهد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۸

 

خلافِ عهد مکن گر سرِ وفاداری

که گر خلاف کنی قصدِ جانِ ما داری

چه غصّه‌ها ز تو و قصّه‌ها که من دارم

دریغ اگر بنشینی و ماجرا داری

دمی زمانی روزی شبی چه می‌گویی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۹

 

توقّع است که گوشی به حالِ ما داری

روا مدار که آزارِ ما روا داری

رعایتی کن و گردِ دلم برآی دمی

مسیحِ جانِ منی یک دمی کجا داری

چو در هوایِ تو پیوسته می کنم طَیَران

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۰

 

مرا به چاشنیی جانبی مگر داری

که گوشه ی دهنی خوش‌تر از شکر داری

ز دلبران که به حسن و جمال مشهورند

سر تو دارم و بس تا تو خود چه سر داری

اگر چه شهر پر از شاهدان چالاک‌اند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۱

 

نه مهربانی و نه شفقت و نه دل داری

همین و هیچ دگر شوخی و ستم گاری

دم محبت و آن گه نشان برگشتن

خط مودت و آن گه زبان بیزاری

امید را به طمع تازه می کنم که فلان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۷

 

اگر به مصلحت از پیش دوست برگذری

چرا به گوشه ی چشم از قفا نمی نگری

بدین شمایل و شکل از نقاب ممکن نیست

که آدمی به درآید چه آدمی که پری

وجودِ پاک تو با آب و گِل نیامیزد

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode