گنجور

 
حکیم نزاری

خلافِ عهد روا نیست در وفاداری

چه گویمت که تو بد عهد و بی وفا یاری

به اعتمادِ تو نااهل روزگارِ عزیز

به باد رفت به صد سختی و به صد خواری

نه شرط کردی و سوگند خوردی اوّلِ عهد

که تا اجل بگذارد مرا بنگذاری

سر از محبّت ما می کشی ترا دیدیم

که روزگار نبودت ز ما که سر خاری

جفا و جور بگو و بکن به آزادی

ز دوست معتقدان کی کنند بیزاری

من آن نی‌ام که به آزردن از تو برگردم

هنوز جانِ منی با همه جگر خواری

امیدِ مرحمت است ار عقوبتی کنی‌ام

دلیلِ راحت اگر بی گنه‌ بیازاری

نه زر که در قدمت ریزم و نه دست که دل

به زور باز توانم گرفت هم ‌زاری

مرا حواله به کویِ تو کرده‌اند و چو خاک

بر آستانِ توام تا به خاک بسپاری

دگر ملامت کار اوفتادگان نکنی

اگر چنان چو نزاری شبی به روز آری

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

مرا بخانه خمار بر ده بسپاری

دگر مرا به غم روزگار مسپاری

نبیند چند مراده برای مستی را

که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری

قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه