گنجور

 
حکیم نزاری

عجب که رغبت دیدار دوستان کردی

قدم به کلبه ما رنجه ناگهان کردی

کدام خصم غباری میان ما انگیخت

که پای باز گرفتی و سر گران کردی

کدام باد ندانم بسوی مات افکند

چه لطف بود که با جان بی‌دلان کردی

بیا که با تو به خلوت عتاب‌ها دارم

کس این کند که تو با یار مهربان کردی

دلم ز یاد تو یک لحظه نبد حالی

عجب که یاد نزاری ناتوان کردی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode