ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی
غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی
اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند
به دشمنی که تو با من به دوستی کردی
به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها
که بی گناه بسی خاطره بیازردی
خلاف عهد تو می دیدم از بدایتِ کار
که بهترین قدمت آن بود که برگردی
کجا شد آن همه دل گرمی و جگر سوزی
ز دوست سیر نگردد کسی بدین سردی
فدایِ جان تو جانم به صدقِ دل که تو خود
برایِ کشتنم از دیر گه بپروردی
تو هم چنین به علی رغم مجتمع می باش
چو روزگارِ نزاری به هم برآوردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعرگونه، از احساسات درد و ناراحتی یک دوست روایت میکند که از betrayal (خیانت) و عدم وفاداری دوستش رنجیده است. او میگوید که او هرگز انتظار چنین رفتاری از دوستش نداشته و بر آن است تا غمش را ابراز کند. شاعر به یاد میآورد که روزگاری گرم و دوستانه وجود داشت، اما حالا سردی و فاصله میان آنها افتاده است. این شعر به نوعی شکایت از عدم وفاداری و خیانت است و به احساس تنهایی و درد عمیق ناشی از یک دوستی غیر واقعی میپردازد.
هوش مصنوعی: ای دوست، تو فراتر از مرزهای جوانمردی رفتهای. دیگر چقدر باید بابت غم تو ناراحت شوم، وقتی که تو اینقدر از وجود من خوردهای؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مقایسه کنی، هیچ ظالمی در دشمنیاش اینقدر افراط نمیکند که تو در دوستیات با من کردهای.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه از دلشکستگیها و شکایتهایم از تو بگویم، چرا که بدون آنکه گناهی داشته باشی، خیلی از خاطرات تلخی را برایم به یادآوردی.
هوش مصنوعی: مشاهده میکردم که آغاز کار تو با پیمانشکنیات همراه بود، در حالی که بهترین اقدام تو این بود که برگردی و به عهدت وفا کنی.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که آن همه عشق و احساس داغی که از دوست داشتیم، از بین رفته باشد؟ هیچکس نمیتواند با این سردی و بیاحساسی زندگی کند.
هوش مصنوعی: جانم را فدای تو میکنم که با تمام وجودم به تو عشق میورزم، زیرا خودت از مدتها قبل مرا برای نابود کردنم تربیت کردهای.
هوش مصنوعی: تو نیز در عین نزدیکی به دیگران، مانند روزهایی هستی که تحت فشار قرار میگیری و به هم میریزی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عطا گرفتی و شکر و ثنا نگستردی
کسی چنین کند ای قلتبان که تو کردی
بجای شکر شکایت نمودی از همه خلق
نماند کسی که نیازردی و خود آزردی
ولی نعم بشناسد سگ از تو بهتر سگ
[...]
چه کردهام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
به نوک خار جفا خستیم نیازردم
چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی
مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد
[...]
رسید ترکم با چهرههای گل وردی
بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی
بگفتمش که یکی نامهای به دست صبا
بدادمی عجب آورد گفت گستردی
بگفتمش که چرا بیگه آمدی ای دوست
[...]
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی
چنان ز پایه مردی فتاد خواجه برون
ز بس فسردگی و خام ریشی و سردی
که گر هزار فضیلت رسد ز مردانش
قدم برون ننهد از حدود نامردی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.