گنجور

 
حکیم نزاری

مرا به چاشنیی جانبی مگر داری

که گوشه ی دهنی خوش‌تر از شکر داری

ز دلبران که به حسن و جمال مشهورند

سر تو دارم و بس تا تو خود چه سر داری

اگر چه شهر پر از شاهدان چالاک‌اند

تو خود به عشوه‌گری شیوه ی دگر داری

ملاحت است و حلاوت کمالِ خوبی و تو

ز هر چه وصف توان کرد بیش‌تر داری

که را رسد که کند با تو در میان دستی

مگر دوالِ کمر را اگر کمر داری

به گوشۀ تتقی کز جمال بنمایی

نقاب بازگشایی حجاب برداری

به لطف یک نظری کن زکات خوبی را

به سوی منتظرانی که بر گذر داری

مکن که روزِ مظالم بگیردت دامن

که دادخواه بسی ناله بر اثر داری

بیار دست و به عهدِ وفا به دستم ده

سرِ نزاری شوریده سر اگر داری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode