گنجور

 
حکیم نزاری

اگر زمام ارادت به دست ما بودی

وجود معتکف حضرت شما بودی

برآمدی رمقی کر حیات من باقیست

اگر نه بوی تو در جنبش صبا بودی

وگر رقیب فضولی نمی شدی مانع

ز آستان تو کی روی من جدا بودی

مرا فراق نکشتی گرم شکیب استی

تو را نظیر نبودی گرت وفا بودی

ز من حدیث نگویی و یاد من نکنی

من ار چنان که چنین کردمی روا بودی

ثبات عهد نباشد چه سود حسن و جمال

دریغ اگر چو تویی را قدم به جا بودی

چنین که دست برآورده ای به بد عهدی

اگر ز من اثری دیده ای سزا بودی

فریب میدهدم هم به عذر ها لکن

نکوستی اگرت دل به حا ما بودی

به هر صفت که بود هم نگه توانی داشت

دل نزاری مسکین گرت رضا بودی