گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

چو موج بر سر آبیم و حال سخت خرابست

خوشا امید جگر تشنه‌ای که محو سرابست

بگو به ساقی گلرخ که خون شیشه بگیرد

که از حرارت می در میان آتش و آبست

اگر تو رخ بگشایی دلم چو گل بگشاید

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

من و تصوّر ترک غمت خیال محال است

خلاصی از ستم عشق احتمال محال است

اگرچه قطع نظر ممکن است و ممکن ممکن

ولیک دل ز تو برکندنم محال محال است

رقیب من شده در آرزوی وصل تو عنقا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

بگو به شعله که پروانه بی تو تاب ندارد

فدای بزم تو خواهد شد، اضطراب ندارد

سرشکم از مژه برگردد از مشاهدة تو

ستاره تاب تماشای آفتاب ندارد

به من چه می‌شمرد عقدهای شام جدایی!

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

چه سازم دست دردی دامن جانم نمی‌گیرد

که امید دوا در یاد درمانم نمی‌گیرد

به راه کوی او یک دم ز ضعف پا نمی‌افتم

که بوی گل در آغوش گلستانم نمی‌گیرد

چه لازم دل رهین منّت باد صبا کردن

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

خوشا آن دل که تا جان باشدش اندوهگین باشد

دل آسوده می‌باید که در زیر زمین باشد

کجا داد دل پرحسرت من می‌دهد وصلی

که تا مژگان زنی بر هم نگاه واپسین باشد

دل از جور و جفایش نشئة مهر و وفا یابد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

حنای پای تو شد خون من، حلال تو باشد

بهای خون من این بس که پایمال تو باشد

به چشمه‌سار خضر روزة هوس نگشاید

کسی که تشنه لبِ چشمة زلال تو باشد

به موقف ازلم با تو بوده عرض تمنّا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

شبی که عکس سر زلف یار در نظر آید

غبار صبح به چشمم چو گرد سرمه درآید

ز کبریای جمال تو چشم اشک‌فشان را

بر آفتاب گشاییم و ذرّه در نظر آید

به زخم تیر نگاه تو تا به حشر اسیران

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

به جرم اینکه لب یار شد مسخّر ساغر

خوریم خون صراحی به کاسة سر ساغر

به راه کعبة میخانه‌ها پیاده خرامم

به شکر آنکه لبی تر کنم ز کوثر ساغر

چو شیشه خون من ار محتسب به خاک بریزد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

بیا به مجلس و کام دل از شراب برآور

پیاله گیر و سر از جیب آفتاب برآور

درین محیط فنا محو همچو قطره چرایی؟

به فکر خود سر ازین بحر چون حباب برآور

ز صیدگاه تغافل رمیده کبک دل من

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

این روضه که وقفست بر اغیار نعیمش

بر کِشتة عشّاق سمومست نسیمش

یک عمر نفس سوختم و نرم نکردم

آن دل، که به یک ناله توان کرد رحیمش

آن مایده عشقست که صد قرن نیابی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

همیشه آینة دل به پیش روی تو دارم

به هر که روی کنم روی دل به سوی تو دارم

هوای بوی گل آغوش خواهشم نگشاید

مشام رغبت دل را به مُهر بوی تو دارم

ذخیره گرچه ندارم متاع دنیی و عقبی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

به جیب چاک و به دل داغ هجر یار ندارم

چه سان به سیر روم روی لاله‌زار ندارم

لب هوس چه گشایم به آب چشمة حیوان!

اجازت از دم شمشیر آبدار ندارم

رسید دست و گریبان، بهار و سبزه برآمد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

دماغ سیر گلستان و گشت باغ ندارم

هزار کار به دل دارم و دماغ ندارم

چه سود سوختن مغز چون دماغ تری نیست

فتیله را چه کنم! روغن چراغ ندارم

رهی به جای نبردم اگر چه در همه وادی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

ندید کشتِ‌ امل قطره‌ای ز جوی کسم

به آب آینه رو شست چهرة هوسم

نسیم بوی گلی تازه بر مشامم زد

به احتیاط بگیرید رخنة قفسم

فغان که شیونم آخر به گوش کس نرسید

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

گهی که نامه به سوی تو دلربا بنویسم

شکایتی به لب آرم ولی دعا بنویسم

شکایتی به دلم در تموّج آمده هیهات

دگر چها به لب آرم، دگر چها بنویسم

بیاد قدّ تو هر مصرعی که در قلم آرم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰

 

عجب عجب که تو عاشق ز بلهوس نشناسی

گلی و طرفه که گلبن ز خار و خس نشناسی

چنان به کنج قفس ناتوان و زار و ضعیفم

که گر ببینیم از رخنة قفس نشناسی

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

اگر چو شمع زمانی در انجمن بنشینی

ز سبزة پر پروانه در چمن بنشینی

هزار سال به دشمن نشینی و بشکیبی

دلت بگیرد اگر لحظه‌ای به من بنشینی

ز لطف تن نتوانی که در چمن به فراغت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت امیرالمومنین علی (ع)

 

شهید عشق تو آید به یاد جانش و لرزد

کند خیال خدنگ تو استخوانش و لرزد

مریض عشق ترا تا ز درد خسته نگردد

اجل به بالین آید به قصد جانش و لرزد

به خاک کشته خود گر کنی گذر ز ره ناز

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - مطلع دوم

 

کند سپهر خم اندیشه کمانش و لرزد

شعاع مهر تصور کند سنانش و لرزد

به یاد رستم اگر زور بازوی تو درآید

چو چله بند شود تیر در کمانش و لرزد

اگر تصور قهرت کند ز بیم مکافات

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

دلم خوشست اگر شکوه‌گر دعا بنویسی

که هر چه تو بنویسی بمدعّا بنویسی

چو شکوة تو بهست از دعای هر که بجز تست

چه لازمست که زحمت کشی دعا بنویسی

هزار ساله وفای مرا بسست که گاهی

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode