گنجور

 
فیاض لاهیجی

چه سازم دست دردی دامن جانم نمی‌گیرد

که امید دوا در یاد درمانم نمی‌گیرد

به راه کوی او یک دم ز ضعف پا نمی‌افتم

که بوی گل در آغوش گلستانم نمی‌گیرد

چه لازم دل رهین منّت باد صبا کردن

چرا گل نسخة چاک از گریبانم نمی‌گیرد

پر عنقا به سر از صیدگاه وصل می‌آیم

دگر گرد شکاری طرف دامانم نمی‌گیرد