گنجور

 
فیاض لاهیجی

این روضه که وقفست بر اغیار نعیمش

بر کِشتة عشّاق سمومست نسیمش

یک عمر نفس سوختم و نرم نکردم

آن دل، که به یک ناله توان کرد رحیمش

آن مایده عشقست که صد قرن نیابی

یک دست و زبان سوخته‌ای همچو کلیمش

آن مزرع عشقست که پیوسته روانست

بر کشت امید آب ز سرچشمة میمش

فیّاض چه دانی تو غم دل، که نداری

در سینة بیداد یکی دل، چه که نیمش!