گنجور

 
فیاض لاهیجی

حنای پای تو شد خون من، حلال تو باشد

بهای خون من این بس که پایمال تو باشد

به چشمه‌سار خضر روزة هوس نگشاید

کسی که تشنه لبِ چشمة زلال تو باشد

به موقف ازلم با تو بوده عرض تمنّا

هنوز تا ابدم مستی وصال تو باشد

نبود از ستمت در خیالم آنچه تو کردی

چه‌ها هنوز به این خسته در خیال تو باشد

کنون که حال تو خاطرنشان او شده فیّاض

گمان مبر که به عالم کسی به حال تو باشد