گنجور

 
فیاض لاهیجی

خوشا آن دل که تا جان باشدش اندوهگین باشد

دل آسوده می‌باید که در زیر زمین باشد

کجا داد دل پرحسرت من می‌دهد وصلی

که تا مژگان زنی بر هم نگاه واپسین باشد

دل از جور و جفایش نشئة مهر و وفا یابد

که کار نازنینان هر چه باشد نازنین باشد

به هر جانب سمند جلوه بی‌باکانه می‌تازی

نمی‌ترسی که تا دیدن نگاهی در کمین باشد؟

همان جاریست بر من حکم آب تیغ بیدادت

اگر چون آفتابم عالمی زیر نگین باشد

دل از محراب ابروی تو هرگز رو نگرداند

به شرع دوستی گر قبله‌ای باشد همین باشد

فکندت از نظر فیّآض اگر آن بی‌وفا آسان

تو هم مشکل مگیر اینکار را خوب این چنین باشد