گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۶

 

مکن آرایش آن زلف پی تسخیرم

پیچ و تاب غم عشق تو بود زنجیرم

سوی خود می کشد از دایرهٔ تدبیرم

زور وابستگی سلسلهٔ تقدیرم

شوق زخم دگرم باعث بیتابی شد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱

 

ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم

همچو قندیل ز طاق حرم آویخته ایم

بر نداریم ز مژگان کجت دست امید

همچو خون در دم تیغ ستم آویخته ایم

آشنای تو بود هر که ز خود بیگانه است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳

 

ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم

شد گره در دل خونین چو سویدا آهم

چون نسیمی که نهد سر به بیابان ز چمن

بویی از حیرت دیدار بود با آهم

در سراغ تو ز بس گرم تکاپو شده ام

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۷

 

تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام

جام لبریز می احمر بود آیینه ام

نقش بسته صورتت در خاطرم پیش از وجود

خلوت عکس تو در خارا بود آیینه ام

معنی نور علی از دل ما روشن است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

 

در سراغ تو غبار رم عنقا گشتیم

عاقبت در طلب افسوس که رسوا گشتیم

خاطری نیست که محنتکدهٔ دردت نیست

در سراغ تو بسی در دلها گشتیم

منصب محرمی یاد تو داریم امروز

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

به تماشای تو بشفت بهار نگهم

ریخت گل روی تو در جیب و کنار نگهم

بی تو از دیدهٔ تر تا سر مژگان نرسد

بسکه افتد گره از اشک به تار نگهم

چشم بد دور، به سامان ز جمالش برگشت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

گل دیدار ترا چون پی چیدن رفتم

شبنم آسا همه تن دیده به دیدن رفتم

همچو آن شمع که در رهگذر باد بود

بسکه بگریستم از غم به چکیدن رفتم

استخوان را طپش نبض بود در بدنم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

از سکوت افشای اسرار نهانی کرده ایم

عرض حالی با زبان بی زبانی کرده ایم

مغز جان ما نمک پروردهٔ عشق است عشق

عمرها در دولت او کامرانی کرده ایم

اینکه بینی گرد پیری نیست بر رخسار ما

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۷

 

کام دل از لب شکرشکنی شیرین کن

وصف آن تنگ شکرگو سخنی شیرین کن

دادهٔ حق بتو گر تلخی کامست منال

هر دم از شکر شکرش دهنی شیرین کن

غوطه در شیرهٔ جان زن ز خیال لب یار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۳

 

بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن

مو شکاف است زبان تو چو آیی به سخن

همچو فانوس ز بس صافی جوهر بدنت

یک بغل نور نماید به ته پیراهن

نه همین لاله ز داغت ره صحرا بگرفت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۴

 

شعلهٔ حسن ز تو سینهٔ سوزان از من

لب خندان ز تو و دیدهٔ گریان از من

سرکشی از تو و ناز از تو تغافل از تو

عجز و زاری و دل و دین و سر و جان از من

چه ضرر می رسد از گریهٔ من ناصح را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵

 

حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او

رنگ را آتش به جان افتاده از رخسار او

خانهٔ تن راست از باد نفس بیم زوال

خواب راحت کی سزد در سایهٔ دیوار او

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۰

 

چه کنم با صف مژگان بلا پرور او

رگ جان می زند از خیره سری نشتر او

هر که سوزد زحسد سینهٔ کین آور او

گل کند آتش نمرود ز خاکستر او

بر زمین چون گل مهتاب فتد نقش پی اش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۸

 

گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره

شده هر قطرهٔ می بر لب پیمانه گره

نبود چین جبین آینهٔ حسن ترا

چون هلال است ز ابروی تو بیگانه گره

تا قیامت به تمنای بناگوش کسی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴

 

برنتابد دیدهٔ خونین ما بار نگاه

زان سبب با چشم دل باشیم در کار نگاه

روز وصلت مردم چشمم بسان عنکبوت

می دود از شوق دیدار تو بر تار نگاه

چشم بستن می نماید جلوهٔ دیدار دوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده

دید تا روی تو آیینه به صد رنگ شده

برق آهم به دل کوه چنان کرده اثر

که شرر سرمهٔ مژگان دل سنگ شده

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

کردم از لخت جگر طرح زبان تازه ای

ریختم از خون دل رنگ بیان تازه ای

تن شد از گرد کدورت جان غم فرسوده ام

این تن نو خواهد از لطف تو جان تازه ای

قصهٔ فرهاد و مجنون پر مکرر گشته است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۹

 

دوش بر قلب دل غم زده غافل زده ای

بس شبیخون ز رخ و زلف که در دل زده ای

حیف از آن دل که در تو در بند تمنا داری

در خلوتگه جان را به هوس گل زده ای

دست توفیق شد و دامن مقصد بگرفت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۱

 

ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای

عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای

خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار

کز خیال لبش ای دیده نمکدان شده ای

نگذری تا ز رعونت نچشی لذت درد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴

 

چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟

خانه بر رهگذر سیل چه بنیاد کنی؟

خانهٔ دل که در او غیر هوا را ره نیست

به هوس همچو حبابش ز چه آباد کنی؟

پیچ و تاب الم عشق بود جوهر او

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode