گنجور

 
جویای تبریزی

شعلهٔ حسن ز تو سینهٔ سوزان از من

لب خندان ز تو و دیدهٔ گریان از من

سرکشی از تو و ناز از تو تغافل از تو

عجز و زاری و دل و دین و سر و جان از من

چه ضرر می رسد از گریهٔ من ناصح را

دل خونین ز من، اشک از من و دامان از من

نسبت ما و تو ای عشق چو مهر و سحر است

از تو سرپنجهٔ زرین و گریبان از من

سایه سان در پی خود خاک نشینم کردی

چه خطا آمده ای سرو خرامان از من

غیر را گو چه شود با هم اگر صلح کنیم

دل جمع از تو و آن زلف پریشان از من

با زبان نگه از جوش حیا نرگس یار

با من اسرار سرا آمده پنهان از من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode