گنجور

 
جویای تبریزی

ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم

شد گره در دل خونین چو سویدا آهم

چون نسیمی که نهد سر به بیابان ز چمن

بویی از حیرت دیدار بود با آهم

در سراغ تو ز بس گرم تکاپو شده ام

نفس سوخته ای کرد هوا را آهم

داد کز هجر چو طاووس همه تن داغم

آه کز درد چو زلف تو سراپا آهم