گنجور

 
جویای تبریزی

گل دیدار ترا چون پی چیدن رفتم

شبنم آسا همه تن دیده به دیدن رفتم

همچو آن شمع که در رهگذر باد بود

بسکه بگریستم از غم به چکیدن رفتم

استخوان را طپش نبض بود در بدنم

موجم، از خود به پر و بال طپیدن رفتم

گل الفت خورد از چشمهٔ یکرنگی آب

تا شوم رام تو وحشی به رمیدن رفتم

لطف کن جام روان بخش! وگرنه چو حباب

اینک از خویش به خمیازه کشیدن رفتم

حیرتم بر سر شور است، حریفان عشقی!

خامشی نغمه سرا شد به شنیدن رفتم

قامتم نیست دو تا گشته ز پیری جویا

بسکه پر بار گناهم به خمیدن رفتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode