گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

دل من در خم چوگان دو زلفش چون گوست

که کند چاره ی درد دل ما را جز دوست

رود خون می رود از دیده ی من در غم او

دل سنگین نگارم مگر از آهن و روست

نام و ننگ و دل و دین در سر کارت کردم

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

تو مپندار که بی لعل توأم کامی هست

یا بجز نقش خیال تو دلارامی هست

ای صبا سوی دلارامم اگر می گذری

زود گویش که مرا نزد تو پیغامی هست

مشنو ای دوست چو در پیش تو گویند ز من

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

باز دل را به غم عشق تو خوش بازاریست

زآنکه بر روی گلت بلبل جان با زاریست

طرّه ی زلف تو بربود دلم را ناگاه

راست گویم سر زلف تو عجب طرّاریست

چشم جادوی تو با من چه خطاها که نکرد

[...]

۸ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

ای جهان این همه درد دل بی پایان چیست

دردم از حد بشد اکنون تو بگو درمان چیست

از جفای تو دلم سوخت به احوال جهان

این ستم از فلک خیره ی سرگردان چیست

گفت اینست مرا حال دل خسته ی ریش

[...]

۱۲ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست

در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست

سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما

از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست

شب دیجور فراق تو مرا محرم راز

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

چه کنم در شب هجران تو آرامم نیست

یک نظر بر رخ جان بخش دلارامم نیست

با همه درد که در آتش دل سوخته ام

آرزوی و هوس صحبت هر خامم نیست

گرچه مانند صراحی شده خون در جگرم

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

چون تماشاگه جان غیر سر کوی تو نیست

دلبرا صبر و شکیباییم از روی تو نیست

سجده گاه دل عشاق چو در وقت نیاز

راز گویند بجز طاق دو ابروی تو نیست

دل سرگشته ما را که نشان خواهد داد

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

بر من خسته ز هجران چه جفاهاست که نیست

بر دل من ز فراقت چه بلاهاست که نیست

چشم سرمست تو ترک است و خطایی باشد

با من خسته اش ای جان چه خطاهاست که نیست

چه وفاها که نکردم به غم عشق و ز تو

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

در سر زلف تو ای دوست چه شرهاست که نیست

در دهان نمکینت چه نمکهاست که نیست

در غم هجر تو ای سرور خوبان جهان

در کدامین دل و جان خون جگرهاست که نیست

در کمال رخ تو نسخه ی جان می بینم

[...]

۸ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

هیچ دلی نیست که در درد دلارامی نیست

دل مسکین مرا در غمت آرامی نیست

گفتم از قید دو زلفت بجهد مرغ دلم

گفت جایی نتوان یافت کزو دامی نیست

گرچه من سوخته ام در غم ایام فراق

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

آن چه شوریست ز عشق تو که اندر می نیست

و آن چه سرّیست ز اسرار تو کاندر نی نیست

در فراق تو مرا جان به لب آمد آخر

اثر وصل تو ای دوست بگو تا کی نیست

با دل خسته هجران‌کِش خود می‌گویم

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

ماه‌رویا مه رویت چه جهان‌آرایی‌ست

در چمن قامت سرو تو چه بی‌همتایی‌ست

هوس زلف سیاه تو همی‌پخت دلم

عقل گفتا بپز این دیگ که خوش سودایی‌ست

در غم حسرت دیدار تو ای جان و جهان

[...]

۹ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

دل دیوانه ی من در غم تو شیداییست

دیده در کوی خیال تو جهان پیماییست

دل ربودی و به جان نیز طمع می داری

راستی با تو چه گوییم که خوش یغماییست

دل من در خم گیسوت گرفتار شدست

[...]

۹ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

نفس باد صبا بیش معنبر بوییست

این چنین نکهت جان بخش هم از گیسوییست

بوی آن موی به هر سو که گذر خواهد کرد

سوی آن بوی شو ای دل که چه بس خوش بوییست

چشم سرمست و سر زلف تو بس آشفتست

[...]

۹ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

بر من خسته ی هجران چه جفاها که نرفت

وز دو چشمت به دلم آنچه خطاها که نرفت

قد و بالات بلای دل ما بود مگر

که از آن در به سر من چه بلاها که نرفت

رحمتی بر من بیچاره نیاورد نگار

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

کیست آن کس که تو را دید و نشد حیرانت

بعد از امروز سر ما و خط فرمانت

گر تو را رغبت جانست به ترکش اولی

قدمی نه که شوم بر سر ره قربانت

دست من گیر که از پای درآیم ور نه

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

ای حریم حرم کعبه ی دلها رویت

هستم آشفته به روی گل تو چون مویت

گر کند سجده ی تو مردم چشمم چه عجب

سالها تا شده محراب دلم ابرویت

به جفا می نگری بر من دلداده چرا

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

کار عالم همه هیچست چو هیچست به هیچ

زینهار ای دل سرگشته که در هیچ مپیچ

چون به شیرینی آن لب خورم این ماده تلخ

به سر و جان تو کاین عرصهٔ غم را در پیچ

وعدهٔ وصل خودم داد شبی در ظلمات

[...]

۴ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

هیچ کس در غم ایام چو من خوار مباد

این چنین خسته جگر بی دل و بی یار مباد

چون من سوخته ی خسته جگر هیچ کسی

در شب محنت هجر تو گرفتار مباد

من ز غم خوارم و غمخوار ندارم چکنم

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

ز جفای فلک سفله مسلمانان داد

که بسی داغ بدین خسته ی دل ریش نهاد

کرد بیداد بسی با من مسکین به غلط

ز سر لطف مرا یک نفسی داد نداد

گاه شادی دهد و گاه غم آرد باری

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
 
تعداد کل نتایج: ۲۱۲