دل من در خم چوگان دو زلفش چون گوست
که کند چاره ی درد دل ما را جز دوست
رود خون می رود از دیده ی من در غم او
دل سنگین نگارم مگر از آهن و روست
نام و ننگ و دل و دین در سر کارت کردم
دوستان عیب کنندم که فلانی بدخوست
بنشین عمر گرانمایه مکن صرف غمش
جه کنم جان من و عشق فلان سنگ و سبوست
روی مقصود چو در کعبه ی رویت دارم
این همه جور و جفا بر من مسکین ز چه روست
دلبرا خوی بد از روی نکو حیف بود
خوی زشت از رخ خوب ای بت زیبا نه نکوست
در جهان فاش شد و نیست ز عالم خبرش
که فلان شاه جهانست و جهان بنده ی اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عواطف دل شکستگی و عشق شاعر به محبوبش میپردازد. او از درد و رنجی که در دل دارد سخن میگوید و به تصویری از زیباییهای محبوبش در کنار دردهایش اشاره میکند. شاعر احساس میکند که هیچکس جز دوست نمیتواند درد او را تسکین دهد و از غمش مینالد. وی همچنین به تضاد میان زیبایی محبوب و سختیهایی که از او میبیند، اشاره میکند و از دوستانش انتقاد میکند که او را بدنام میسازند. در نهایت، شاعر تنهاییش را در این جهان پر از ناعدالتی و سختی ابراز میکند و به عظمت محبوبش در مقام شاه جهان اشاره مینماید.
هوش مصنوعی: دل من مانند گوی در بازی چوگان، به دور دو زلف معشوق میچرخد و چارهساز دردهای قلب ما فقط آن دوست است.
هوش مصنوعی: چشمانم در اندوه او مانند رودخانی پر از خون اشک میریزد و دل سنگین و غمگینم را که نمیدانم آیا از آهن است یا نه، میفشارم.
هوش مصنوعی: به خاطر دوستان و برای جلوگیری از آبروریزی و نگرانیهای دل و دین خودم، تمام نام و ننگم را به خطر انداختم. آنها من را بد آدمی میدانند.
هوش مصنوعی: در این زندگی کوتاه و باارزش، وقت خود را صرف غصه خوردن نکن. آیا من و عشق فلانی به جز سنگ و سبو چیز دیگری داریم؟
هوش مصنوعی: من وقتی به چهرهات نگاه میکنم، به هدفم بسیار نزدیک میشوم. اما نمیدانم چرا این همه بیعدالتی و سختی بر من وارد میشود.
هوش مصنوعی: عزیزم، چهره زیبا وقتی با رفتار زشت آمیخته باشد، حسرتانگیز است. این نشان میدهد که زیبایی ظاهری بدون نیکرفتاری ارزش چندانی ندارد. ای معشوق زیبا، تو فقط به خاطر ظاهر خوبت نیستی.
هوش مصنوعی: در دنیا همه میدانند که شاهی وجود دارد و همه چیز تحت فرمان او است، اما خود او از این خبر بیخبر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که معول به همه چیز بدوست
به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست
که به اقطاع نخواهم نه جهان بلکه فلک
نه فلک نیز مجرد فلک و هرچه دروست
هرگز از یاد نخواهد شدنم صحبت دوست
کی فراموش شود چون همه هستی من اوست
بی سهی سرو و سمن سای تو ایجان جهان
همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست
تا برفتی ز برم در نظرم قامت تو
[...]
دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست
من دگر دوست ندارم بجز این مونس دوست
فکر بسیار چه حاجت در رخش چون دیدم
گر بازم سر و گر نیز نظر هر دو نکوست
خوانده قصه طوبی که برآمده ز بهشت
[...]
آفتابیست جمالت که جهان پرتو اوست
همه را از همه رو روی بدان روی نکوست
تا جمال تو بدیدم خوش و خندان گشتم
همه شب ذکر دلم تا بسحر یا من هوست
بنده از دیدن دیدار تو گشتم فربه
[...]
دل من در بر دلدار چو گفت الله دوست
یار دانست که این عاشق دیرینه اوست
در برویم بگشاد و برخویشم بنشاند
با گدا پادشه هر دو جهان روی بر اوست
ساغر می ز لب لعل مرا گفت بگیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.