تو مپندار که بی لعل توأم کامی هست
یا بجز نقش خیال تو دلارامی هست
ای صبا سوی دلارامم اگر می گذری
زود گویش که مرا نزد تو پیغامی هست
مشنو ای دوست چو در پیش تو گویند ز من
بی رخ خوب توأم صبری و آرامی هست
نام کردند مرا عاشق بدنام آخر
خود نگویی که مرا عاشق بدنامی هست
مرغ دل کرد به سوی سر زلفت پرواز
گفتم آهسته که در رهگذرت دامی هست
سوختم در غم هجران تو ای جان و جهان
می بیارید چو در مجلس ما خامی هست
کام دل تلخ شد از شدّت ناکامی دهر
دل به غیر از لب شیرین توأش کامی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هست آرام دل، آن را که دلارامی هست
خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست
بر بنا گوشش اگر دانه در بینی باز
مشو آشفته، که از غالیه هم دامی هست
تو یقین دان، که به جز در دهن تنگ تو نیست
[...]
ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست
پخته پیش آر که در مجلس ما خامی هست
هر کسی را نرسد مستی میخانه عشق
ما و می خوردن از این میکده تا جامی هست
کعبه زنده دلان است خرابات مغان
[...]
هند را رند سخن پیشه گمنامی هست
اندرین دیر کهن میکده آشامی هست
خسروی باده درین دور اگر می خواهی
پیش ما آی که ته جرعه ای از جامی هست
نامه از سوز درونم به رقم سوخته شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.