گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - وله

 

عید روزه است مگر قاصدی از حضرت شاه

که برمیر بخلعت رسد از یک مه راه

نی همانا ببر میر چو دیر آمد عید

کرده از بیم شفاعت گر خود خلعت شاه

ای بت عید رخ ای خلعت خوبیت بتن

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - وله

 

بیکی چشم زدن چشم توام برد ز راه

چشم بد دور زچشمان تو ماشاالله

چشم تو راهزنست و ذقنت چاه فکن

آری افتد به چه آنکس که برون رفت ز راه

لیک اگر زلف تو شد دزد زهی بردن دزد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - وله

 

ظل شه را چو زری سوی صفاهان شد رای

چرخ گردید زمین سای و زمین چرخ آسای

زیر خرگاه وی از بخت هزاران بختی

گرد اردوی وی ازچرخ دوصد پرده سرای

چهر خورشید همی تافت زآئینه پیل

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - مطلع ثانی

 

کای باقبال جهانگیر و ممالک پیمای

وی مصور ز رخت معنی تایید خدای

تخت از صولت کام تو بود کیوان پوی

تاج از دولت فرق تو بود فرقدسای

گرد گوی دم اسبت مه افلاک مسیر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵ - ورودیه است

 

خیر مقدم بخرام ای بت سیمین صدرا

زادک الله تعالی شرفا والقدرا

رخ نما تا ببری ازسر خوبان غدرا

رفته همچو هلال آمده چون بدرا

آب ری خوب نشستت بمزاج و هاج

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۲ - در تهنیت عید قربان

 

عید قربان بود ای لعبت شوخ سپهی

راست خیز از پی احرام و بنه کج کلهی

وز صفا هر وله آموز بدان سرو سهی

رخ فرو سا بحجر تابری از وی سیهی

همچو کز نقره شود بذل سپیدی بمحک

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۴ - وله

 

روزه بگریخت چو گشتش مه شوال ندیم

روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم

بمقامی نشوند این دو بصد حیله مقیم

نی همانا رمضانست زشوال به بیم

که نپاید رمضان چون بدر آید شوال

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۵ - در ولادت باسعادت در درج اصطفا حضرت خاتم انبیا علیه آلاف التحیه و الثنا

 

هاشمی خال من ای خواجه ترکان تتار

عید مولود نبی آمد و هنگام بهار

آن یکی را پر جبریل امین مروحه دار

و آن دگر باد مسیحی دمد اندر اشجار

هم از آنشد چو صنم خانه جهان پر زنگار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۷ - وله

 

دختری مشغله سوز و پسری شعبده ساز

دیرگاهی است که درکاخ منند از سرناز

دختر از دوده لیلی پسر از خیل ایاز

من چو مجنون و چو محمود از ایشان بگداز

گهم این یک بنشیب و گهم آن یک بفراز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

بس که دیدم همه سو آن بت هرجائی را

هیچ نشتاخته‌ام معنی تنهایی را

نیست مغزم دمی از نکهت زلفش خالی

تا چه سرّ است نهان این سر سودائی را

زاهدا دور شو از باده‌پرستان که بالطبع

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

هر شبی کآن پسر از مهر به تمکین من است

سرو در بستر و خورشید به بالین من است

هر که دید اشک مرا خواست ببیند رخ او

ماه را بین که غرامت‌کش پروین من است

عشقبازی به خم طُرّهٔ سیمین‌ذقنان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

مطرب از وصف لبت تا که بیانی دارد

بحقیقت سخنش لطفی و جانی دارد

سرگرانست اگر زلف تو با ما چه عجب

بدوش از دل ما بار گرانی دارد

تا قرین با قمر چهر توشد عقرب زلف

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

هی سر زلف خون آن شوخ پری زاده زند

خوی بدبین که شبیخون بهر افتاده زند

گشت لوح دلم از خال و خطش عکس پذیر

هرچه نقش است بما آن پسر ساده زند

بگذر ای شیخ زخاک در خمار بخیر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

کیست آن لعبت مغرور که رعناست زبس

همه کس را سر او هست و درونی سرکس

من برآنم که ره عشق تو گیرم در پیش

گر بدانم که دو صد غالیه دارد در پس

یار اگر نیست وفادار چه فرق از اغیار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

دوش درخواب همی خنجر جانان دیدم

تشنه خوابیدم و سرچشمه حیوان دیدم

چو هلالیست بخورشید جمالت ابرو

که کمالش همه پیوسته بنقصان دیدم

راستی ازذقنت عاقبتم پشت خمید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

شیخ محرم شو وز آن مغبچه پیمانه بزن

سخن از حور مگو ساغر مردانه بزن

ای بت سیم‌بدن چشم مپوش از دل من

گنجی از سیمی و خرگاه به ویرانه بزن

گر پریشانی جمعیت ما می‌طلبی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

رخ ندانم که بود نازک و سیمین‌تر از این

دل ندیدم که سبک باشد و سنگین‌تر از این

چهره ام زرد و جهانم سیه و اشکم سرخ

نشود کار کس از عشق تو رنگین‌تر از این

چند گویی که حدیث از لب من باز مگو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

این قلمدان که دروکلک شه نامور است

ملجا لوح و قلم فخر قضا و قدر است

تختت فرخنده فر ناصردین شه عرشی است

کاین نکو جعبه بران مصدر نفع و ضرر است

چون زفتح و ظفر صرف بود خامه شاه

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷

 

ای که شب را به غمت اخترش از دیده چکید

صبح در ماتم تو برتن خود جامه درید

تنگتر شد زقفس بر دل ما دهر فراخ

مرغ روحت چو سوی گلشن فردوس پرید

شد بچشم پدر از فرفت تو روزسیاه

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

در زمان شه جمشید گهر ناصر دین

که برد سجده بربار گهش کیخسرو

آنکه خورشید رخش تا بدرخشید زتخت

خرمن مه بجوی خوشه پروین بدوجو

ناصرالدله ملکزاده آزاده حمید

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۲
۳