گنجور

 
جیحون یزدی

کیست آن لعبت مغرور که رعناست زبس

همه کس را سر او هست و درونی سرکس

من برآنم که ره عشق تو گیرم در پیش

گر بدانم که دو صد غالیه دارد در پس

یار اگر نیست وفادار چه فرق از اغیار

باغ اگر نیست طربزا چه تفاوت زقفس

چند گوئی نفسی باش زمعشوق صبور

کی بعشاق بود دور زمعشوق نفس

بر رخ صافی تو رنگ بماند زنگاه

برتن نازک تو خاز خلد از اطلس

تا دلم عاشق رخسار توشد نشناسم

بند از پند و نشاط ازغم و نسرین از خس

همه را گر هوس از تست مرا عشق ازتست

چکنم طفلی و نشنا خته عشق و هوس

بلعجب بین که چو زد شمع توام شعله بجان

رود از دیده جیحون همه دم رود ارس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode