گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود

طفل آراسته از خانه برون چون نرود

کام دل رم کند اما بطلب رام شود

راه اگر گم شود از بادیه بیرون نرود

رخصت بادیه گردی ز کجا خواهد یافت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند

چون کند کرم دف از شعله آواز کند

در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد

سفر بیخودیم را بدمی ساز کند

مرغ دل در قفس سینه بمیرد، به از آن

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

از غمی شکوه نکن تا غم دیگر ندهند

از لب خشک مگو تا مژه تر ندهند

خوبرویان چو نشینند در ایوان غرور

منصب آینه داری بسکندر ندهند

در دیاری که رهائی زاسیری مرگست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

عیش در کلبه ما گوشه نشین می باشد

دید و وادید مکن عید همین می باشد

سر و سامانم چون شیشه می نیست زخود

روش اهل خرابات چنین می باشد

هر که حرصش فکند هر دری و هر جائی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

نه مرا خاطر غمگین نه دل شاد رسد

بمن آخر چه ازین عالم ایجاد رسد

ای جرس تا بکی از ناله گلو پاره کنی

کس درین بادیه دیدیکه بفریاد رسد

ایخوش آن صید که کس گر نرسد بر سر او

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد

دیده قدرشناسی بخریدار نداد

تا امیدت نشود یأس براحت نرسی

این نهالیست که تا خشک نشد بار نداد

شمع را بنگر و داد و دهش دهر ببین

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

ساقی از تاب می آن لحظه که در می گیرد

عرق از عارض او رنگ شرر می گیرد

می پذیرند بدان را بطفیل نیکان

رشته را پس ندهد آنکه گهر می گیرد

صافدل ترک حق از بهره خوش آمد نکند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

رود آرام ز عمری که بهجران گذرد

کاروان در ره ناامن شتابان گذرد

بر گرفتاری دل خنده زنان می گذرم

همچو دیوانه که از پیش دبستان گذرد

بخت شاد است زویرانی ما در غم عشق

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

دست از ساغر امید کشیدن دارد

لب پیمانه خالی چه مکیدن دارد

تا کی از غیرت او بر سر آتش باشم

ای حریفان پر پروانه بریدن دارد

سخنم می شنود با همه بی پروائی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد

گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد

زان سعادت که بود لازم ویرانه فقر

خویش را جغد برابر بهما می گیرد

جذبه حرص بطبعی که برد پنجه فرو

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد

در چمن ناله مرغان گرفتار کشد

دل که غیر از دم آخر، نفس خوش نزند

در ته تیغ نشیند که ز پا خار کشد

گرچه دست هوسم یک گل ازین باغ نچید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

چند نومید ز کوی تو دل زار آید

چون تهیدست که از میکده هشیار آید

خار پا در ره ادبار ز دامن روید

سر سودا زده در جیب بدیوار آید

فقر اگر زخم زند مرهمش از عزلت نه

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲ - در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی

 

مشکل اهل محبت ز تو آسان نشود

لب امید در ایام تو خندان نشود

ناله بی اثرم گر به نسیم آمیزد

سر زلفش دگر از باد پریشان نشود

می جهد تیر بزور دو کمان زابروی او

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹

 

نیست یکشب که سر شکم گل بستر نشود

تا در پیرهنم رشته گوهر نشود

مدعی گر طرف ما نشود صرفه اوست

زشت آن به که بآئینه برابر نشود

خشکی بخت فرومایه طلسمی بسته است

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸

 

ناخلف را بکسی فخر ز آبا نرسد

نسب گوهر بی آب بدریا نرسد

رشته طول امل عارف روشندل را

راست چون رشته شمعست بفردا نرسد

بخت چون سدره کام شود عاشق را

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴

 

گل اگر با لب لعل تو برابر می‌شد

شبنم از نسبت دندان تو گوهر می‌شد

آب فولاد به خونابه بدل می‌گردید

گر غم عشق در آیینه مصور می‌شد

دیده‌ام خشک‌تر از ساغر مخمورانست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

بدلم اینهمه پیکان ستم بار نبود

گره غنچه گران بر دل گلزار نبود

دل و جان صبر و شکیب از شب هجرت چه کشد

داغ آسایش بختیم که بیدار نبود

شرح هجران تو میکرد بنامت چو رسید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲

 

چند دل تلخی غم را شکرستان داند

خاک را بر سر سودازده سامان داند

گر حق راه طلب را بشناسد سالک

دیده را خاتم انگشت مغیلان داند

هر که سوداگر کالای وفا شد باید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰

 

دست مشاطه اگر زلف ترا تاب دهد

خون دلها گل رخسار ترا آب دهد

کاش بخت سیه از دیده شب بیدارم

روشنی را بستاند بعوض خواب دهد

خون دل رو بکمی کرده ز سوز تب هجر

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند

بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند

رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس

کاین همه طایر روح از قفس آزاد کند

خاک ارباب ریا را ز رواج باطل

[...]

کلیم
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode