گنجور

 
کلیم

نیست یکشب که سر شکم گل بستر نشود

تا در پیرهنم رشته گوهر نشود

مدعی گر طرف ما نشود صرفه اوست

زشت آن به که بآئینه برابر نشود

خشکی بخت فرومایه طلسمی بسته است

کابم از سر گذرد لیک لبم تر نشود

بسکه از گردش این چرخ بتنگ آمده ام

در خمارم هوس گردش ساغر نشود

سفله از قرب بزرگان نکند کسب شرف

رشته پر قیمت از آمیزش گوهر نشود

ستم ظاهر او لطف نهانی دارد

صید را می کشد آنشوخ که لاغر نشود

با اسیران وفا دلبر بدخوی کلیم

نکند صلح که تا جنگ مکرر نشود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

گر مرا بخت درین واقعه یاور نشود

چکنم صبر کنم گرچه میسر نشود

صورت حال من از زلف دلاویز بپرس

گر ترا از من دلسوخته باور نشود

شور عشق تو برم تا بقیامت در خاک

[...]

صائب تبریزی

چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود

عکس روی تو در آیینه مکرر نشود

چهره تا از عرق شرم و حیا سیراب است

حسن محتاج به پیرایه دیگر نشود

اثر صحبت روشن گهران اکسیرست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه