گنجور

 
کلیم

مشکل اهل محبت ز تو آسان نشود

لب امید در ایام تو خندان نشود

ناله بی اثرم گر به نسیم آمیزد

سر زلفش دگر از باد پریشان نشود

می جهد تیر بزور دو کمان زابروی او

هدف ناوک او هیچ مسلمان نشود

کی چنین لخت جگر جوش زند بر سر او

از خیال لبت ار دیده نمکدان نشود

گر بگویم که چها می کشم از قامت او

سایه هم در پی آن سرو خرامان نشود

گر نداری سر دیوانگی ما سهلست

زلف را گو که دگر سلسله جنبان نشود

دعوی شیر دلی نیست مسلم ز کسی

کز نی تیر تواش سینه نیستان نشود

تیره بختی همه جا پرده روی هنرست

جوهر تیغ سیه تاب نمایان نشود

هر که بر روح امین شعر نخواندست کلیم

گر همه روح امین است سخندان نشود