اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
تا نقاب از مه رخسار تو برداشت صبا
یافت از پرتو حسن تو جهان نور و صفا
از تجلی جمال تو دل و جان جهان
مست و لایعقل و شیداست زهی حسن لقا
جز جمالی که بهر لحظه نماید رخ دوست
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما
محنت عشقت دوای درد بی درمان ما
خانه دل پاک کردم از غبار غیر یار
تا مگر نقش رخش گردد دمی مهمان ما
خاک گشتم در هوای لعل چون آب حیات
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
یارم از خانه برون آمد سرمست و خراب
جام می برکف و می گفت خذوا یا احباب
جام جم کی بنظر آرد و لذات دو کون
هرکه یک جرعه بنوشید از آن باده ناب
هرکه از پرده پندار نیامد بیرون
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
دلم ز شوق رخت بی سرو سامان است
جان ز سودای سر زلف تو سرگردانست
عالم از پرتو حسن تو نماید روشن
همه ذرات ز مهر رخ تو تابانست
بخدا هرکه دلیلی طلبد گو بخود آ
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
جان ما عاشق سروقد جانانه شدست
غرقه بحر غمش از پی در دانه شدست
مست عشقست و کند میل شراب لب او
تا که مخمور دو چشم خوش مستانه شدست
ساخته قبله خود کویش و از دین فارغ
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
مهر روی تو که تابان ز همه ذراتست
حسن او را همه کون و مکان مرآتست
نیستی جمله بهستی تو پیدا شده است
غیر ازین هرکه بگوید سخن طاماتست
پیش عارف که ز اوراق جهان حسن تو دید
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت
که بخفتن نتوان در معانی را سفت
خیز اندر پی مطلوب درآ از سر درد
در طلب روز مخور شب همه شب نیز مخفت
نقش اغیار برون کن ز درون دل خود
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
پیش عارف که ز آفات طریق اگاهست
دیدن علم و عمل هر دو حجاب راهست
مهر رخسار تو بیند ز همه ذره عیان
هرکه او را بجهان جان ودل آگاهست
هرگدایی که بدرگاه تو یابد راهی
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
تا که خورشید جمالت بجهان تابان گشت
از شعاعش همه ذرات مه تابان گشت
دل که در کوی غم عشق تو منزل سازد
بیقین خانه عیش و طربش ویران گشت
بار دیگر سرو سامان بجهان باز نیافت
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
مهر رخسارت ز ذرات جهان پیدا بود
هر دو عالم در شعاع حسن او شیدا بود
پرتو حسنت عیان بینم ز ذرات جهان
مهر رخسار تو تابان از همه اشیا بود
مرغ جان عاشقان را در هوای وصل دوست
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
کاش آن شوخ جفا پیشه وفائی بکند
با من بیدل و آرام صفائی بکند
چون طبیب دل بیمار جهانست بتم
گو بیک بوسه مرا نیز دوائی بکند
چه شود گر دل بیمار مرا شاه جهان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
حاجیان حرم وصل لقا یافته اند
ز طواف سرکوی تو صفا یافته اند
ناامید از در لطف تو نرفتست کسی
هرکسی در خور درد از تو دوا یافته اند
عشق بازان که براه طلبت گم گشتند
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵
همه صورت همه معنی همه حسنی و جمال
همه حشمت همه رفعت همگی جاه و جلال
همه لطفی و ملاحت همه احسان و کرم
همه اخلاق جمیل و همه اطوار کمال
همه قربت همه وحدت همگی کشف و شهود
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
ای کنایت ز سر کوی تو جنات نعیم
شد اشارت بفراق رخ تو نار جحیم
رشک فردوس برین است و نعیم ابدی
دوزخ ما که در آنجاست بما یار ندیم
هست از مهر رخت در دل هر ذره نشان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
من بحسنت ز ازل واله و شیدا بودم
عاشق بی دل و دیوانه و رسوا بودم
قطره بودم چو شدم غرقه دریا(ی) قدم
قطرگی رفت و دگر من همه دریا بودم
مست و قلاش ببوی تو بمیخانه مقیم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱
من که پیوسته بروی تو چنین حیرانم
صفت حسن تو چون گویم و کی بتوانم
حیرت عشق مرا بیخبر از من دارد
من بدین حال کجا حال دگر میدانم
عاشقان گر بره عشق نهادند قدم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
من که در کوی غم عشق تو سرگردانم
سخن صبر و خرد باد هوا می دانم
ناصحا عیب مکن گرچه نظر بازم ورند
چون ز تقدیر قضای ازلی زین سانم
سرو سامان مطلب از من دیوانه دگر
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶
ای اسیران غم عشق تو آزاد از جهان
والهان حسن رویت بیخبر از جسم و جان
سالکان راه تو فارغ ز ملک کاینات
عاشقان روی تو در کوی عشقت جان فشان
جان فشانان رهت مستان جام نیستی
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸
عاشقم برخط و خال و رخ مه سیمائی
که بیک عشوه فریبد دل صد دانائی
هست در گردن جان سلسله زلف کسی
که اسیرست بدامش دل هر شیدائی
چون توان دید جمال رخش امروز بنقد
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۰
طالب وصل ترا خانه چه کعبه چه کنشت
مست دیدار ترا جای چه دوزخ چه بهشت
دست بیچون کرم طینت ما روز ازل
ز آتش عشق وز آب خم و پیمانه سرشت
هرچه در هر دو جهان صورت هستی دارد
[...]