دلم ز شوق رخت بی سرو سامان است
جان ز سودای سر زلف تو سرگردانست
عالم از پرتو حسن تو نماید روشن
همه ذرات ز مهر رخ تو تابانست
بخدا هرکه دلیلی طلبد گو بخود آ
یار پیداست چه محتاج دگر برهانست
وه چه رخسار و چه حسنست و چه ناز و شیوه
که دل و جان جهان جمله درو حیرانست
هر زمان تازه جمالی بنماید رخ دوست
زانکه حسن رخ او بیحد و بی پایانست
شاهد حسن تو از پرده ذرات جهان
چون عیان گشت نگویی که چرا پنهانست
هرکه صاحب نظر آمد چو اسیری بیند
که جهان پرتو خورشید رخ جانانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت دلبسته و شیدای محبوبش است. او از شوق و عشقش به چهره و زیبایی محبوب سخن میگوید و بیان میکند که نور و زیبایی او باعث روشنایی عالم شده است. دلایل عشقش را ریشهای و عمیق میداند و نیازی به برهان دیگر نمیبیند. زیبایی محبوب به حدی است که تمام عالم در حیرت و شگفتی از آن است. او همچنین به تازگی و دگرگونی زیبایی محبوب در هر لحظه اشاره میکند و تشبیهاتی به نور خورشید میآورد تا نشان دهد که زیبایی محبوبش چقدر فراوان و بیپایان است. در نهایت، او به این نکته میرسد که هر کسی که بصیرت داشته باشد، زیباییهای دنیا را به این عشق و زیبایی منسوب خواهد کرد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر شوق دیدن تو بیقراری میکند و جانم به دلیل آرزوی زیبایی و زلف تو در حال سرگردانی است.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر زیبایی تو روشن و درخشان است و تمام ذرات آن به نور محبت چهرهات میدرخشند.
هوش مصنوعی: به خدا، هر کسی که دنبال دلیلی برای عشق و محبت میگردد، به خود بگو که یار خود را به خوبی میشناسد و نیازی به دلیل و برهان دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و جذاب او و ناز و دلبریاش به حدی است که دل و جان هر کس را به حیرت میاندازد.
هوش مصنوعی: هر لحظه که چهره دوست جلوه میکند، زیبایی او دوباره و تازه میشود، زیرا زیبایی صورت او نه محدود است و نه پایانی دارد.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو از میان ذرات جهان آشکار شد، دیگر نگو چرا پنهان است.
هوش مصنوعی: هر کس که دارای بینش و درک عمیق باشد، مانند کسی است که در دنیای خویش، زیبایی و روشنایی چهره محبوب را درک میکند و میفهمد که این دنیا همچون نوری است که از رخسار محبوب میتابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم پرنور که مست نظر جانانست
ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست
خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد
سجده گاه ملک و قبله هر انسانست
هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم
[...]
دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست
بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
گه آنست که جان خو ز بدن باز کند
که میان من و جان وقت غم هجرانست
غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست
[...]
دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست
زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من
که بیا لعل شکرخای تواش درمانست
صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن
[...]
میر میخانهٔ ما سید سر مستانست
رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست
نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابیست که در دور قمر تابانست
چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
[...]
در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست
عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست
پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.