گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای اسیران غم عشق تو آزاد از جهان

والهان حسن رویت بیخبر از جسم و جان

سالکان راه تو فارغ ز ملک کاینات

عاشقان روی تو در کوی عشقت جان فشان

جان فشانان رهت مستان جام نیستی

واصلان درگهت از هستی خود در امان

بینوایان درت بی ننگ و ناموس آمده

پاکبازان ره تو از دو عالم بی نشان

عارفان سرمعنی حاکمان تخت دین

محرمان وصل تو شاهان ملک جاودان

شاهبازان طریقت بهر صید وصل تو

هر زمان طیران نمایند در هوای لامکان

عشق بازان چون اسیری در طریق عاشقی

دست دل یکبارگی شستند از جان و جهان