گنجور

 
اسیری لاهیجی

من که پیوسته بروی تو چنین حیرانم

صفت حسن تو چون گویم و کی بتوانم

حیرت عشق مرا بیخبر از من دارد

من بدین حال کجا حال دگر میدانم

عاشقان گر بره عشق نهادند قدم

من درین ره بهوای تو بسرگردانم

زاهدا پیش تو گر عیب نماید رندی

من بصدق دل و جان خاک ره رندانم

نیست مارا نفسی بی رخ تو صبرو قرار

من بدین شوق چه موقوف قیامت مانم

گرستانم ز لب لعل تو داد دل خود

چون خضر زنده جاوید بماند جانم

(چه شوی رنجه اسیری بمداوای دلم)

(غیر دردش چو نسازد بجهان درمانم)

 
 
 
خاقانی

بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم

آتشین آب و گلین رطل کند درمانم

دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا

گر دهد جام زرم دست بر او افشانم

منم از گل به گلین رطل خورم گلگون می

[...]

سعدی

آن نه روی است که من وصف جمالش دانم

این حدیث از دگری پرس که من حیرانم

همه بینند نه این صنع که من می‌بینم

همه خوانند نه این نقش که من می‌خوانم

آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

جان برای تو که هم دردی و هم درمانم

سر فدای تو که هم جانی و هم جانانم

با تو چون قامت تو از دگران آزادم

بی تو چون وصل تو از بی نظران پنهانم

لوح سودای تو چون باد ز سر می گیرم

[...]

جهان ملک خاتون

ناتوانم به غم عشق تو و نتوانم

که کنم ترک غم عشق تو تا بتوانم

تا به کی ز آتش عشق تو جهانی سوزد

کز غم هجر تو جانا به لب آمد جانم

تو طبیب دل پردرد من خسته دلی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
قاسم انوار

فقر می‌گفت که: من خسرو جاویدانم

شاه می‌گفت که: من سایهٔ آن سلطانم

فقر می گفت: بهر حال منم شمس منیر

شاه می‌گفت: من اینجا قمری پنهانم

فقر می‌گفت که: بسیار تکبر مپسند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه