خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
درد ما از دست درمان درگذشت
کار، صعب آمد به همت برفزود
گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت
در زمانه کار کار عشق توست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
کار گیتی را نوائی مانده نیست
روز راحت را بقایی مانده نیست
زان بهار عافیت کایام داشت
یادگار اکنون گیایی مانده نیست
وحشتی دارم تمام از هرکه هست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
اهل بر روی زمین جستیم نیست
عشق را یک نازنین جستیم نیست
زین سپس بر آسمان جوئیم اهل
زان که بر روی زمین جستیم نیست
برنشین ای عمر و منشین ای امید
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹
زآتش اندیشه جانم سوخته است
وز تف «یا رب» دهانم سوخته است
از فلک در سینهٔ من آتشی است
کز سر دل تا میانم سوخته است
سوز غمها کار من کرده است خام
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
من ندانستم که عشق این رنگ داشت
وز جهان با جان من آهنگ داشت
دستهٔ گل بود کز دورم نمود
چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت
عافیت را خانه همچون سیم رفت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
لعل او بازار جان خواهد شکست
خندهٔ او مهر کان خواهد شکست
عابدان را پرده این خواهد درید
زاهدان را توبه آن خواهد شکست
هودج نازش نگنجد در جهان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
تیرهزلفا بادهٔ روشن کجاست
دیروَصلا رطلِ مردافکن کجاست؟
جرعه زراب است بر خاکش مریز
خاکمردِ آتشینجوشن کجاست؟
حلقهٔ ابریشم آنک ماه نو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
عقل در عشق تو سرگردان بماند
چشم جان در روی تو حیران بماند
در ره سرگشتگی عشق تو
روز و شب چون چرخ سرگردان بماند
چون ندید اندر دو عالم محرمی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
آن زمان کو زلف را سر میبرد
از صبا پیوند عنبر میبرد
در غم زنجیر مشکینش فلک
هر زمان زنجیر دیگر میبرد
در جمال روی او نظارگی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
هر زمانی بر دلم باری رسد
وز جهان بر جانم آزاری رسد
چشم اگر بر گلستانی افکنم
از ره گوشم به دل خاری رسد
نیست امیدم که در راه دلم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد
دشمنان با دشمنان از شرمِ خلق
آشتی رنگی کنند آن هم نکرد
از مکن گفتن زبانم موی شد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
مایهٔ من کیمیای عشق توست
مایه در وجه زیان نتوان نهاد
دست دست توست و جان ماوای تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
آنچه عشق دوست با من میکند
والله ار دشمن به دشمن میکند
خرمن ایام من با داغ اوست
او به آتش قصد خرمن میکند
این دل سرگشته همچون لولیان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
روز عمرم در شب افتاده است باز
وز شبم روز عنا زاده است باز
گویی اندر دامن آمد پای دل
کز پی آن در سر افتاده است باز
چون نشینم کژ که خورشید امید
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰
ای دل آن زنار نگسستی هنوز
رشتهٔ پندار نگسستی هنوز
خاک هر پی خون توست از کوی یار
پی ز کوی یار نگسستی هنوز
در سر کار هوا شد دین و دل
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴
مه نجویم، مه مرا روی تو بس
گل نبویم، گل مرا بوی تو بس
عقل من دیوانهٔ عشق تو شد
بندش از زنجیر گیسوی تو بس
اشک من باران بیابر است لیک
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
عقل ما سلطان جان میخواندش
مجلسافروز جهان میخواندش
نسر طائر تا لب خندانش دید
طوطی شکرفشان میخواندش
تا ملاحت را به حسن آمیخته است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
خستهام نیک از بد ایام خویش
طیرهام بر طالع پدرام خویش
از سپیدی کار طالع بخت را
بس سیه بینم زبان و کام خویش
دل سبوی غم تهی بر من کند
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸
نام تو چون بر زبان میآیدم
آب حیوان در دهان میآیدم
تا لب من خاکبوس کوی توست
هردم از لب بوی جان میآیدم
گر قدم بر آسمانم پیش تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸
دیده در کار لب و خالش کنم
پیشکش هم جان و هم مالش کنم
کعبهٔ جان او و عید دل هم اوست
جان و دل قربان همه سالش کنم
چون مرا از راه کعبه است این فتوح
[...]