گنجور

 
خاقانی

ای دل آن زنار نگسستی هنوز

رشتهٔ پندار نگسستی هنوز

خاک هر پی خون توست از کوی یار

پی ز کوی یار نگسستی هنوز

در سر کار هوا شد دین و دل

هم نظر زان کار نگسستی هنوز

تن چو جان از دیده نادیدار ماند

دیده ز آن دیدار نگسستی هنوز

بر سر بازار عشق آبت برفت

پای ز آن بازار نگسستی هنوز

تاختی بر اسب همت سال‌ها

تنگ آن رهوار نگسستی هنوز

رشتهٔ جانت ز غم یک تار ماند

شکر کن کان تار نگسستی هنوز

لاف یک‌رنگی مزن خاقانیا

کز میان زنار نگسستی هنوز