گنجور

 
خاقانی

ز آتش اندیشه جانم سوخته است

وز تف یارب دهانم سوخته است

از فلک در سینهٔ من آتشی است

کز سر دل تا میانم سوخته است

سوز غم‌ها کار من کرده است خام

خامی گردون روانم سوخته است

شعله‌های آه من در پیش خلق

پردهٔ راز نهانم سوخته است

دولتی جستم، وبالم آمده است

آتشی گفتم، زبانم سوخته است

دیده‌ای آتش که چون سوزد پرند

برق محنت همچنانم سوخته است

شعر من زان سوزناک آمد که غم

خاطر گوهرفشانم سوخته است

در سخن من نایب خاقانیم

آسمان زین رشک جانم سوخته است