گنجور

 
خاقانی

من ندانستم که عشق این رنگ داشت

وز جهان با جان من آهنگ داشت

دستهٔ گل بود کز دورم نمود

چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت

عافیت را خانه همچون سیم رفت

زآنکه دست عقل زیر سنگ داشت

صبر بیرون تاخت از میدان عشق

در سر آمد زانکه میدان تنگ داشت

از جفا تا او چهار انگشت بود

از وفا تا عهد صد فرسنگ داشت

دل بماند از کاروان وصل او

زآنکه منزل دور و مرکب لنگ داشت

نالهٔ خاقانی از گردون گذشت

کارغنون عشق تیز آهنگ داشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیف فرغانی

آن نگاری کو رخ گلرنگ داشت

بی رخش آیینه دل زنگ داشت

وآن هلال ابرو که چون ماه تمام

غره یی در طره شبرنگ داشت

یک نظر کرد و مرا از من ببرد

[...]

اهلی شیرازی

گر بتو گل نسبتی از رنگ داشت

کی به ازو صورتی ارژنگ داشت

عرفی

دوش بختم دامنی در چنگ داشت

در گل روی نگاهم رنگ داشت

بس که می شد التماس دل قبول

از تمنای شهادت ننگ داشت

در خیالم شکر بود و شکوه بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه