خستهام نیک از بد ایام خویش
طیرهام بر طالع پدرام خویش
از سپیدی کار طالع بخت را
بس سیه بینم زبان و کام خویش
دل سبوی غم تهی بر من کند
من ز خون دل کنم پر جام خویش
دل هم از من دوستگیر است ای عجب
بر زبان غم دهد پیغام خویش
من به دندان گوشهٔ دل چون خورم
کو چنان در گوشه دید آرام خویش
دل نه پیکان است، هم خون است و گوشت
گوشت نتوان خوردن از اندام خویش
آسمان هردم کشد وانگه دهد
کشتگان را طعمهٔ اجرام خویش
کلبهٔ قصاب چند آرد برون
سرخ زنبوران خون آشام خویش
وام بستانم دهم خواهنده را
پس ز گنج غیب بدهم وام خویش
سایلان از من چنین خوشدل روند
من چنین ناخوشدل از ایام خویش
سایل ار خرم شود زاکرام من
من شوم خرمتر از اکرام خویش
از برای شادی سائل به رنگ
زعفران سازم رخ زرفام خویش
دانگی از خود باز گیرم بهر قوت
پس دهم دیناری از انعام خویش
کام من بالله که ناکام من است
تا به ناکامی برآرم کام خویش
دست همت بس فراخ آمد مرا
پای همت تنگ دارم گام خویش
او به نسبت خوانده خاقانی مرا
من کنم خاقان همت نام خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مسکل از پیغامبر ایام خویش
تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش
آنکه غالب شد پرید از دام خویش
در حریم قدس کرد آرام خویش
جز سوی خوان تو ننهم گام خویش
تا ازین پالوده گیرم کام خویش
از غمی کی تلخ سازم کام خویش
تلخ بگذارم به خود ایام خویش
نی ز تقلید نیا و مام خویش
داخل اسلام کرده نام خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.