فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵
چند بر سنگم زنی من شیشهٔ جان نیستم
چند پامالم کنی خون شهیدان نیستم
ای مسلمانان مسلمانی اگر اینست و بس
من یهودم، کافرم، گبرم مسلمان نیستم
دست بیطالع کجا و گوشهٔ دامان دوست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷
کاش چون پروانه من هم بال و پر میداشتم
جرأت گردیدنی بر گرد سر میداشتم
میتوانستم گرفتن گاهی از خود هم خبر
گر درین مستی ازو گاهی خبر میداشتم
فرصت پامال بیکاریست یاران، چون کنم!
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱
در ره او هر دو عالم را به یکدیگر زدم
نه فلک را درنوردیدم که دامن بر زدم
بر در دولت سرای یأس رفتم شب به عجز
باز میشد تا در فیض سحر من در زدم
زخمهای دل به این بیطاقتی چون به شود!
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲
شب ز شیون بلبل گوینده را آتش زدم
در دهان غنچه شکّر خنده را آتش زدم
کردم از سوز درون شرمنده دوزخ را و باز
ز آتش دل دوزخ شرمنده را آتش زدم
با نوازشهای لطف او به بزم اشتیاق
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳
بلبل عشقم که چون با شوق دمساز آمدم
ریختم بال و پر و آنگه به پرواز آمدم
بحر مالامال دردم و ز دل پر اضطراب
اینک از موج نفس خمیازه پرداز آمدم
آتش شوقم سپند بیقراری کرده بود
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴
میتوانم ای فلک گر دست بر ترکش زنم
از خدنگ نالهای در خرمنت آتش زنم
یاد او در هجر گل میریزدم بی خارِ رشک
باده دُردآمیز بود اکنون من بیغش زنم
میجهم گر چون سپند از آتش خود دور نیست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹
با تو هر شب لب از آب زندگانی تر کنم
روز چون شد زندگی را خاک غم بر سر کنم
تیرهبختیهای من گر پرتو اندازد ز دور
شعله را در بر لباس از رنگ خاکستر کنم
اختلاط بیغمانم کشت خواهم همچو خاک
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱
تا به کی پیوسته وصف طرّة پر خم کنم
خواهم این سودا دگر از خاطر خود کم کنم
نغمة ساز طرب با من نمیسازد دگر
گوش را خواهم که وقف حلقة ماتم کنم
مینهم از دور بینی پنبهای در گوش داغ
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲
چون به یاد زلف او اندیشه آرایی کنم
تارهای آه را بر لب چلیپایی کنم
شد چهل سالم به غفلت در مسلمانی بس است
اربعینی در سر زلف تو ترسایی کنم
کی توان دادن به یک دل داد سودای ترا
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷
چون به یاد زلف او زلف غم افشان میکنم
میکشم آهیّ و عالم را پریشان میکنم
گلستان بیروی او بر من جهنم میشود
من که دوزخ را به یاد او گلستان میکنم
دامن وصلش اگر در کف نباشد یک نفس
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶
دیده را از پرتو روی تو تابی میدهم
گلشن نظّاره را از شعله آبی میدهم
از لب لعلت حدیثی بر زبان میآورم
گفتگو را غوطه در موج شرابی میدهم
پیچ و تاب عطسه در مغز جهان میافکنم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷
بزم عشرت تا ز خون دل مهیّا کردهام
غصّهها حل کرده و در حلق مینا کردهایم
غیر شرح بیقراری نیست در طومار موج
ته بته این نامة سربسته را وا کردهایم
ما ز خود گم گشته بودیم از تو تا بودیم دور
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲
راه بیرون شد درین دشت الم گم کردهایم
آهوییم و پیش این صیّاد رم گم کردهایم
غیرتش نگذاشت کآییم از در هستی درون
خویشتن را در بیابان عدم گم کردهایم
بعد وصل کعبه دوری باب مشتاقان نبود
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳
گاه خود خوردیم و گاهی صرف مردم کردهایم
مدّتی از پهلوی دل ما تنعّم کردهایم
ناله گر در دل شکستیم از شکیبایی نبود
آتشین بود آه، بر گردون ترحّم کردهایم
نشئهٔی شاید ببخشد عمر اگر باقی بود
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴
در شمار کوی جانان کعبه را که دیدهایم
خاک راهش را به چشم آب زمزم دیدهایم
ما سیهبختان غم، آیینة آب حیات
در سواد تیرهروزیهای ماتم دیدهایم
مشت اجزای غبار ما بود ایمن ز باد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶
جدا ز طرّة تابیدة تو میتابیم
به یاد لعل تو خونین جگر چون عنّابیم
از آن چو موج نبینیم روی ساحل را
که پا شکستة دریانشین چو گردابیم
همیشه در شب غم با خیال مهرویان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷
سوخت هر جا خستهای ما بیمحابا سوختیم
زد بر آتش خویش را پروانه و ما سوختیم
جلوة پرواز اوج فقر کار مشکلی است
ما در آن کو جلوهها کردیم و پرها سوختیم
دادِ ما را خضر کی از چشمة خود میدهد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸
عمرها ما از خدا درد ترا میخواستیم
آفت جان و دل خود از خدا میخواستیم
کام دل عمری ز چشمانت طلب کردیم حیف
سادهلوحی بین ز بیماران دوا میخواستیم
آسمان پردیر میجنبد پی تدبیر کار
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹
یاد ایامی که در دل مهر یاری داشتیم
ناروا بودیم پُر، اما عیاری داشتیم
با رخ و زلفش که روز و روزگار دیگرست
طرفه روزی داشتیم و روزگاری داشتیم
در غم او کار ما بیاختیاری بود و بس
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴
گوهریم و بر بساط دهر یکتای خودیم
قطرهایم و در وجود خویش دریای خودیم
گردش ما را فضایی غیر ما در کار نیست
ما که خود صحرانورد خویش و صحرای خودیم
ما به برق خود نقاب خودنمایی سوخیتم
[...]