گنجور

 
فیاض لاهیجی

می‌توانم ای فلک گر دست بر ترکش زنم

از خدنگ ناله‌ای در خرمنت آتش زنم

یاد او در هجر گل میریزدم بی خارِ رشک

باده دُردآمیز بود اکنون من بی‌غش زنم

می‌جهم گر چون سپند از آتش خود دور نیست

میکشم میدان که خود را خوب بر آتش زنم

دل مشبک گشت و ناراضی است می‌خواهم که باز

یک شبیخون دگر بر ناوک ترکش زنم

کار بر من تنگ دارد صحبت زاهد، کجاست

وسعت مشرب که می با ساقی مهوش زنم

آتش افسرده‌ای دارد چراغان مجاز

کو حقیقت تا بغل بر شعلة سرکش زنم

یا صمد دارد به لب فیّاض و در دل یا صنم

آتشی خواهم درین گبر مسلمان وش زنم