گنجور

 
فیاض لاهیجی

بلبل عشقم که چون با شوق دمساز آمدم

ریختم بال و پر و آنگه به پرواز آمدم

بحر مالامال دردم و ز دل پر اضطراب

اینک از موج نفس خمیازه پرداز آمدم

آتش شوقم سپند بیقراری کرده بود

ز آن به بزم دوستان بی‌برگ و بی‌ساز آمدم

آب رویم خاک اگر بر سر کند از غم رواست

کز در بی‌طاقتی خود رفته خود باز آمدم

ضعف هجرانم زمین‌گیر غریبی کرده بود

با پر و بال نفس آخر به پرواز آمدم

روی گردون می‌خورد سیلی ز استغنای من

بی‌نیاز عالمم تا بر سر ناز آمدم

کس ز تبریزم برون فیّاض ناوردی به زور

من ازین کشور برون بر عزم شیراز آمدم