گنجور

 
فیاض لاهیجی

شب در نظارة رخش ابرام کرده‌ایم

صد کار پخته از نگهی خام کرده‌ایم

مازادة دیار قفس با شکست بال

پرواز سرحدِ شکنِ دام کرده‌ایم

کاری به مدّعا نشود جز به وصل یار

ما امتحان نامه و پیغام کرده‌ایم

شهدی که چاشنی به شکر خنده می‌دهد

نوش از تبسّم لب دشنام کرده‌ایم

فیّاض را زاهل دیانت شمرده‌ایم

این قوم را ببین که چه بدنام کرده‌ایم

 
 
 
ناصر بخارایی

با زلف بی‌قرار تو آرام کرده‌ایم

روز حیات خویش بدو شام کرده‌ایم

هرگه که داد ساقی عشق تو دُرد درد

دل‌ها کباب و کاسهٔ سر جام کرده‌ایم

بر چشم و بر لب تو نهادیم چشم دل

[...]

صائب تبریزی

ما نقل باده را ز لب جام کرده ایم

عادت به تلخکامی از ایام کرده ایم

دانسته ایم بوسه زیاد از دهان ماست

صلح از دهان یار به پیغام کرده ایم

از ما متاب روی که از آه نیمشب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه