گنجور

 
فیاض لاهیجی

راه بیرون شد درین دشت الم گم کرده‌ایم

آهوییم و پیش این صیّاد رم گم کرده‌ایم

غیرتش نگذاشت کآییم از در هستی درون

خویشتن را در بیابان عدم گم کرده‌ایم

بعد وصل کعبه دوری باب مشتاقان نبود

بسته‌ایم احرام و خود را در حرم گم کرده‌ایم

موسی وقتیم و افتاده ز چشم کوه طور

عیسی عهدیم و نقد فیضِ دم گم کرده‌ایم

زادة دردیم، اسباب طرب از ما مجوی

وجه شادی در ره تحصیل غم گم کرده‌ایم

آشیان بر بوتة خاری نهادیم و خوشیم

ما که پرواز گلستان ارم گم کرده‌ایم

پادشاهانیم و گردون پای تخت ما، ولی

بی‌مبالاتی نگر طبل و علم گم کرده‌ایم

خدمت بتخانه گر کردیم عیب ما مکن

ما کلید کعبه در بیت‌الصّنم گم کرده‌ایم

در ره دل عقل و هوش اول قدم در باختیم

بهر یک آیینه چندن جام جم گم کرده‌ایم

راه اگر پیدا شود معلوم خواهد شد که ما

اندرین وادی رهی در هر قدم گم کرده‌ایم

ره بسی گم شد درین وادی ز ما فیّاض لیک

راه نزدیکی چنین هموار، کم گم کرده‌ایم