گنجور

 
فیاض لاهیجی

شب ز شیون بلبل گوینده را آتش زدم

در دهان غنچه شکّر خنده را آتش زدم

کردم از سوز درون شرمنده دوزخ را و باز

ز آتش دل دوزخ شرمنده را آتش زدم

با نوازش‌های لطف او به بزم اشتیاق

انفعال سر به پیش افکنده را آتش زدم

در تمنّا گاه وصلش دست در آغوش شوق

مردنی کردم که جان زنده را آتش زدم

بود در دل ذوق خندیدن که کردم یاد او

در میان سینه و لب خنده را آتش زدم

سرو او از بندگی‌های دل ما عار داشت

سرو را آزاد کردم بنده را آتش زدم

تا شدم دست آزمای بخت بد فیّاض‌وار

خان و مان طالع فرخنده را آتش زدم