گنجور

 
فیاض لاهیجی

گوهریم و بر بساط دهر یکتای خودیم

قطره‌ایم و در وجود خویش دریای خودیم

گردش ما را فضایی غیر ما در کار نیست

ما که خود صحرانورد خویش و صحرای خودیم

ما به برق خود نقاب خودنمایی سوخیتم

گرچه پنهانیم بر اغیار، پیدای خودیم

ما درین دریای بی‌بن همچو موج افتاده‌ایم

گرچه زنجیریم سرتا پای بر پای خودیم

منت آزادگی‌ها هیچ کس بر ما نداشت

ما خراب طالع بی‌طالعی‌های خودیم

دوستان ما را فریب دشمنی‌ها می‌دهند

ما که در دشمن فریبی خصم کالای خودیم

دشنام را هم صلای دوستی‌ها می‌زنیم

ما به هر آیینه‌ای محو تماشای خودیم

در وفاداری زلیخا در نکویی یوسفیم

ما درین بازارها سرگرم سودای خودیم

پای در دامان خود چون آسمان پیچیده‌ایم

گرد عالم گشته‌ایم و باز بر جای خودیم

عقل ما کار آگهست و نفس کافر ماجرا

وه که هم دَجال خویش و هم مسیحای خودیم

راست پرسی خصم ما فیّاض کس غیر تو نیست

با تو ز آن پیوسته در تحریک غوغای خودیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode