گنجور

 
فیاض لاهیجی

سوخت هر جا خسته‌ای ما بی‌محابا سوختیم

زد بر آتش خویش را پروانه و ما سوختیم

جلوة پرواز اوج فقر کار مشکلی است

ما در آن کو جلوه‌ها کردیم و پرها سوختیم

دادِ‌ ما را خضر کی از چشمة خود می‌دهد

ما که از لب تشنگی در قعر دریا سوختیم

از آتشِ کس سوختن، آزادگان را ننگ بود

آتشی از خود برآوردیم و خود را سوختیم

شمع از سر در گرفت و سوخت کم کم تا به پا

ما سراپا درگرفتیم و سراپا سوختیم

بال و پر از شعله کردیم از پی پرواز شوق

تا سر دیوار دل رفتیم و آنجا سوختیم

سوختی در آتش و خاکسترت بر جای ماند

سوختن اینست گر فیّاض، ما وا سوختیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode