گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۹

 

من چو بلبل ناله‌های صبحگاهی می‌کنم

وز سرشک دیده از گل عذرخواهی می‌کنم

از خیال ماه رویت دلبرا دانی که من

غوص در دریای مهرت همچو ماهی می‌کنم

گرچه از بار گنه در بحر غم مستغرغم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۶

 

گر نسیم کوی او دارد مسلمانان نسیم

جان همی باید فدا کردن نسیمش را نه سیم

روزگارم بس مشوّش کرده ای چون زلف خود

بی تو در تن می نخواهم جان شیرین حق علیم

گر بود با دوست دوزخ هست فردوس برین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۷

 

چون صبا از زلف یارم هر سحر آرد نسیم

جان و دل خواهم کنم ایثار پای او نه سیم

جان چه باشد دل که گوید در جهان نامش مبر

زآنکه جانها بیش ارزد صحبت یار قدیم

آن چنان یاری که پیش جان نمی آید به هیچ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۸

 

بی کنارت در میان خونم این نازک میان

زین میان تا چند باشم از کنارت برکران

آن سعادت کو که گیرم یک زمانت در کنار

وآن عنایت کو که با من یکدم آیی در میان

گرفتد بر چشم من چشم تو ای چشم و چراغ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۹

 

بار هجرت بر دلم باریست باری بس گران

درد عشقت هست بر جان جهانی بی کران

صبر فرمایی مرا در عاشقی ای دیده ام

صبر از روی دلارای تو ای جان چون توان

چون به باد عشق بردادی ز خاکم ذرّه ها

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۴

 

چشم و ابرویی که او دارد که دارد در جهان

کس میندازد بدین شیوه چنین تیر از کمان

نرگس از شرم دو چشمش سر فکنده در چمن

گل چو رنگ روی او کی بشکفد در بوستان

سرو اگر بالای او بیند به رعنایی دگر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۰

 

جان شیرینم تویی دانی که شیرینست جان

گر دهد دستم شبی در پایت افشانم روان

سر و جان ما تویی یک دم به سوی ما خرام

زآنکه دایم سرو را میلست بر آب روان

من دل و جان جهان از بهر وصلت خواستم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۶

 

باد نوروزی برآمد خیمه بر گلزار زن

دست دل در بوستان در دامن دلدار زن

بوی خیری و بنفشه می دهد در بوستان

بلبل شوریده بر گل ناله های زار زن

باغبانا گوش دل بر عندلیب عشق کن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۲

 

ای نگارین زلف شبرنگت به گل پرچین مکن

ابروان چون هلالت را به مه پرچین مکن

صورت خود را چو می بینی ببین در آینه

لیکن ای جان طعنه ها بر لعبتان چین مکن

گر تو دعوی می کنی شطرنج عشقش باختن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۳

 

ای دل ای دل بیش ازین در عشق نادانی مکن

دیده ی مهجور ازین پس گوهرافشانی مکن

چون نمی خواهد مرا دلدار شهرآرا بیا

هم سبک روحی کن آنجا هم گرانجانی مکن

عشق بازی با رخ خوبش نه کار سرسریست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۶

 

ای به بالا سرو نازی ای به رخ همچون سمن

عاشقان مشتاقت از جان میل کن سوی چمن

تا فرو ریزد گل از بار از احیای روی تو

تا نشیند از خجالت سرو بر خاک دمن

گر به بستان بگذری یک دم به طرف جویبار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۴

 

تا به کی در پا کشد زلفت دل مسکین من

رحمتی بر حال ما کن ای مه و پروین من

چون من از دنیا و عقبا مهر تو بگزیده ام

نور چشمم از چه رو رفتی چنین در کین من

رویم از درد فراقت زرد و اشک دیده سرخ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۹

 

تا به کی مسکین دلم باشد ز هجرانت حزین

رحم کن بر حال من طاقت ندارم بیش ازین

گفته بودی در وفایت عهد بر جا آورم

نیست گویی در دلت عهدی که کردی پیش ازین

عهد مشکن چون دو زلفت در وفای من بکوش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۱

 

بلبل شوریده زندان بر نتابد بیش ازین

جان من هجران جانان بر نتابد بیش ازین

رحمتی بر من کن و بر درد بی درمان من

درد من دوری ز درمان بر نتابد بیش ازین

آدم سرگشته در حیرت سرای خاکدان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۲

 

ای به قد چون سرو نازی صد هزاران آفرین

در سرابستان جان سروی نروید این چنین

با وجود آنکه بر ما نیستت میلی چنان

در سر کار تو کردم ای صنم دنیا و دین

من ز عشقت هیچ می دانی چه دارم در جهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۴

 

ای دو دیده چون کنم درمان ندارد درد تو

در غم عشقت دل تنگم نباشد مرد تو

گفته بودم جان شیرین را که در کارت کنم

چون بدیدم این محقّر نیست اندر خورد تو

درد بر دردم به دل تا کی کنی از روز هجر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۲

 

من ندیدم ای دل سرگشته جز بیداد ازو

می کنم هر لحظه ای صد داد و صد فریاد ازو

جز غم و اندوه ازو حاصل نشد هرگز مرا

ای مسلمانان شبی هرگز نگشتم شاد ازو

جان من در آتش هجران محبوبان بسوخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۳

 

ای که دل دارد بسی بر روی جانان آرزو

چون کسی کاو درد یابد سوی درمان آرزو

گرچه بی سامانم از تو وصل می خواهم شبی

زانکه می دانم که دارد سر به سامان آرزو

آرزوی من به خاک پای تو دانی که چیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۹

 

ای صبا گرزان نگار ما خبر داری بگو

بر در آن یار سنگین دل گذر داری بگو

گر ز حال من بپرسد آن نگار سنگ دل

چون تو حال زار زار من زبر داری بگو

گر بگوید حال آن بیچاره مسکین چه شد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۴

 

ماهتابی هست و ابرش دست پیرامن زده

در فراقش دست دل هرکس به پیراهن زده

گر نمی تابد مه رویش به ما تدبیر چیست

آتش دل شعله های هجر در خرمن زده

گرچه طوفان فراق دوست کاری مشکلست

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode