گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا به کی در پا کشد زلفت دل مسکین من

رحمتی بر حال ما کن ای مه و پروین من

چون من از دنیا و عقبا مهر تو بگزیده ام

نور چشمم از چه رو رفتی چنین در کین من

رویم از درد فراقت زرد و اشک دیده سرخ

یک نظر فرما خدا را بر رخ رنگین من

تا ببینی خون دل بر رویم از هجران روان

بو که باری رحمت آری بر تن مسکین من

تا به کی بر پشت طاقت بار هجران می نهی

از وصالت شاد کن جانا دل غمگین من

خسته هجران منم یک شب گذر کن سوی ما

شمع مومین دان ببین چون سوخت بر بالین من

دلبرا فرهادسان چون جان شیرین دربرت

کرده ام از من مشو دور ای چو جان شیرین من

گفتمش دل را ببردی قصد جانم می کنی

در جوابم گفت آری این بود آیین من

چشم مستش خون جان ما بخورد اندر جهان

با دو زلف کافرش گفتم بیا در دین من

بر دو چشم شیرگیرش خون جان ما بخورد

پس چرا از ما رمید آن آهوی مشکین من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سید حسن غزنوی

دوستان را من زره پنداشتم بودند هم

لیک بهر دشمنان جاهل بی‌دین من

راست خواهی تیرشان پنداشتم در راستی

همچنان بودند لیکن در دل غمگین من

گفت هرکس که نکوعهدان دلی دارند پاک

[...]

سعدی

ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من

آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من

سوزناک افتاده چون پروانه‌ام در پای تو

خود نمی‌سوزد دلت چون شمع بر بالین من

تا تو را دیدم که داری سنبله بر آفتاب

[...]

صائب تبریزی

اهل معنی گرچه خاموشند از تحسین من

غوطه در خون می زنند از معنی رنگین من

سکته بی دردی از خواب عدم سنگین ترست

ورنه خون مرده گردد زنده از تلقین من

در جگرگاه نواسنجان این بستانسرا

[...]

بیدل دهلوی

تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من

همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من

بیخودی را رونق بزم حضورم‌ کرده‌اند

رنگهای رفته می‌بندد چو شمع آیین من

گرد رفتارت پری افشاند در چشم ترم

[...]

فروغی بسطامی

وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من

تلخ شد کام حسود از مردن شیرین من

او پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا

من به فکر مهر او، او در خیال کین من

دلبری رسم وی و عاشق کشی قانون وی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه