گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای نگارین زلف شبرنگت به گل پرچین مکن

ابروان چون هلالت را به مه پرچین مکن

صورت خود را چو می بینی ببین در آینه

لیکن ای جان طعنه ها بر لعبتان چین مکن

گر تو دعوی می کنی شطرنج عشقش باختن

گرچه لجلاجی دلا این عرصه را پرچین مکن

جانم از هجرت به جان آمد ز روی مردمی

حسبتاً لله جفا بر بی دلان چندین مکن

گفته ای یاری دگر گیرم به ترک او کنم

هرچه می خواهی بکن با ما خدا را این مکن

در فراق روی چون ماه تمامت دلبرا

دامنم را بیش ازین از خون دل رنگین مکن

چون من مسکین نه مرد دست و بازوی توأم

ای جفاجو بیش ازین اسب جفا را زین مکن

گر گناهی کرده ام بگذر ز روی لطف از آن

ای نگار نازنین نازنینان این مکن

چون تویی در شادی و ناز و نعیم این جهان

خاطر بیچارگان را بیش ازین غمگین مکن

 
 
 
سنایی

ای دل ار در بند عشقی عقل را تمکین مکن

محرم روح‌الامینی دیو را تلقین مکن

خوش نباشد مشورت با عقل کردن پیش عشق

قبله تا خورشید باشد اختری را دین مکن

ماه و تیر و زهره و بهرام و برجیس و زحل

[...]

صائب تبریزی

از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن

پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالین مکن

نخل نوخیز تو بهر بوستان دیگرست

ریشه محکم در زمین عاریت چندین مکن

چشم خواب آلود را در گوشه نسیان گذار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
ابوالحسن فراهانی

عقل می گوید بحرف عشق ترک دیدن مکن

عشق میگوید که حرف عقل را تمکین مکن

خواب بهتان است بر عشاق ای همدم مرا

چون نهی در خاک از خشت لحد بالین مکن

ای که داغم می نهی بر سینه دل را چاره کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه