ماهتابی هست و ابرش دست پیرامن زده
در فراقش دست دل هرکس به پیراهن زده
گر نمی تابد مه رویش به ما تدبیر چیست
آتش دل شعله های هجر در خرمن زده
گرچه طوفان فراق دوست کاری مشکلست
امّت نوح پیمبر دست بر دامن زده
نرم می گردد به آتش آهن ای دلبر مگر
آتش آن دل همانا سنگ بر آهن زده
گفتم آه آتشینم هم کند در وی اثر
لعل روح افزای جانان آتشی در من زده
موسم نوروز در بستان ز باد صبحدم
غنچه از غوغای بلبل چاک پیراهن زده
بلبل شوریده غوغا در جهان انداخته
گل به حسن خویش مغرورست باری تن زده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آب رویم برده ای و آتش اندر من زده
من چو داغ از داغ عشق تو در آتش تن زده
آینه بردار و بنگر تا ز روی و موی خویش
آتشی با دود بینی آتش اندر من زده
خرمن صبرم بدان بر باد شد کز زلف تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.