گنجور

 
جهان ملک خاتون

ماهتابی هست و ابرش دست پیرامن زده

در فراقش دست دل هر کس به پیراهن زده

گر نمی‌تابد مه رویش به ما تدبیر چیست؟

آتش دل شعله‌های هجر در خرمن زده

گر چه طوفان فراق دوست کاری مشکل است

امّت نوح پیمبر دست بر دامن زده

نرم می‌گردد به آتش آهن ای دلبر مگر

آتش آن دل همانا سنگ بر آهن زده

گفتم آه آتشینم هم کند در وی اثر

لعل روح‌افزای جانان آتشی در من زده

موسم نوروز در بستان ز باد صبحدم

غنچه از غوغای بلبل چاک پیراهن زده

بلبل شوریده غوغا در جهان انداخته

گل به حسن خویش مغرور است باری تن زده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۲۳۴ به خوانش اعظم نوروزی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ادیب صابر

آب رویم برده ای و آتش اندر من زده

من چو داغ از داغ عشق تو در آتش تن زده

آینه بردار و بنگر تا ز روی و موی خویش

آتشی با دود بینی آتش اندر من زده

خرمن صبرم بدان بر باد شد کز زلف تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه