گنجور

 
جهان ملک خاتون

من چو بلبل ناله‌های صبحگاهی می‌کنم

وز سرشک دیده از گل عذرخواهی می‌کنم

از خیال ماه رویت دلبرا دانی که من

غوص در دریای مهرت همچو ماهی می‌کنم

گرچه از بار گنه در بحر غم مستغرغم

لیکن ای دل تکیه بر لطف الهی می‌کنم

صبحگاهان چون به درگاهش کنم عرض گناه

روی خود گلگون ز اشک و چهره کاهی می‌کنم

گرچه درویشم به کنج عافیت از گنج فقر

بر سر تخت قناعت پادشاهی می‌کنم

عذر بدبختی چه خواهم بی‌تکلّف مجرم

زآنکه در راه وفا بی‌رسم و راهی می‌کنم

بی‌نیازا بین نیازم را و عذرم درپذیر

چون در این حضرت دعای صبحگاهی می‌کنم

شرح دردی می‌نویسم مطلق از خون جگر

گرچه کلکم را ز دیده در سیاهی می‌کنم

گفتم ای دل تا به کی در خون جان ما شوی

گفت آری از جهان ترک مناهی می‌کنم