گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دل ای دل بیش ازین در عشق نادانی مکن

دیده ی مهجور ازین پس گوهرافشانی مکن

چون نمی خواهد مرا دلدار شهرآرا بیا

هم سبک روحی کن آنجا هم گرانجانی مکن

عشق بازی با رخ خوبش نه کار سرسریست

سرّ عشقش آشکارا گشت پنهانی مکن

ای که جویای لب یاقوت رنگی در عدن

گر زند تیغت به ترک گوهر کانی مکن

ای صبا گر بگذری بر کوی آن زیبا نگار

گر بفرماید بدان در غیر دربانی مکن

گرچه مشکل گشت راه کوی وصلش پیش ما

زینهار ای دل به ترک او به آسانی مکن

چون بد و نیکش جزایی هست بی شک در جهان

سعی کن ای بی خرد بر آنچه درمانی مکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن

در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن

همره موسی و هارون باش در میدان عشق

فرش فرعونی مساز و فعل هامانی مکن

بی‌جمال خوب، لاف یوسف مصری مزن

[...]

صائب تبریزی

چون دو تا شد قدت از پیری گرانجانی مکن

بیش ازین استادگی با اسب چوگانی مکن

پیش دریا قطره را نعل سفر در آتش است

در گهر این قطره را زین بیش زندانی مکن

همچو اوراق خزان اسباب دنیا رفتنی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه