بار هجرت بر دلم باریست باری بس گران
درد عشقت هست بر جان جهانی بی کران
صبر فرمایی مرا در عاشقی ای دیده ام
صبر از روی دلارای تو ای جان چون توان
چون به باد عشق بردادی ز خاکم ذرّه ها
روی همچون آفتاب از ما چرا داری نهان
بنده ی بیچاره بر روی وصالت بر درم
همچو سگ باری به سرباری مرا از در مران
یا به وصلم یک زمان بنواز ای دلبر ز لطف
یا بکش جانا به تیغ هجر و ما را وا رهان
چون نمی ماند به عالم هیچ صورت برقرار
تا به کی دل سنگ داری ای دل از کار جهان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج گوینده از هجرت و عشق است. او احساس میکند بار هجرت و عشق بسیار سنگین است و خواهان صبر و محبت از معشوق خود است. او از معشوق میخواهد که یا به او محبت کند و یا او را از این درد رهایی بخشد. گوینده به ناکامی در عشق و عدم ثبات در دنیا اشاره میکند و از دلبر میخواهد که به او رحم کند و سنگدلی را کنار بگذارد. این شعر در حقیقت نمایانگر دلتنگی، ناامیدی و longing (آرزو) برای وصال است.
هوش مصنوعی: بار مهاجرت بر دوش دلم سنگینی میکند و درد عشق تو، بر روح من مانند عذابی بیپایان است.
هوش مصنوعی: ای چشم زیبا، با صبر و شکیبایی مرا در عشق هدایت کن. چگونه میتوانم صبر کنم در حالی که دلبر من تویی، ای جان؟
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو مانند باد مرا از خاک برمیدارد، چرا ذرههای وجود من همچون آفتاب از تو پنهان میمانند؟
هوش مصنوعی: منِ بیچاره همچون سگی جلوی در ارتباط تو نشستهام، لطفا مرا از در نران و از کنارت دور نکن.
هوش مصنوعی: ای دلبر، یا یک لحظه با محبت من را نوازش کن، یا اینکه با تیغ جدایی، جانم را بگیر و من را رها کن.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در این دنیا باقی نمیماند و همه چیز در حال تغییر است. پس چرا همچنان دل سنگین و بیاحساس داری، ای دل من، در مقابل کارهای این جهان؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.