گنجور

 
جهان ملک خاتون

بار هجرت بر دلم باریست باری بس گران

درد عشقت هست بر جان جهانی بی کران

صبر فرمایی مرا در عاشقی ای دیده ام

صبر از روی دلارای تو ای جان چون توان

چون به باد عشق بردادی ز خاکم ذرّه ها

روی همچون آفتاب از ما چرا داری نهان

بنده ی بیچاره بر روی وصالت بر درم

همچو سگ باری به سرباری مرا از در مران

یا به وصلم یک زمان بنواز ای دلبر ز لطف

یا بکش جانا به تیغ هجر و ما را وا رهان

چون نمی ماند به عالم هیچ صورت برقرار

تا به کی دل سنگ داری ای دل از کار جهان

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه